گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اردبیل در گذرگاه تاریخ
جلد سوم
فصل سوّم اردبیل از آغاز پیدایش فرقه تا سقوط حکومت ملی آذربایجان‌





اوضاع اجتماعی اردبیل در آستانه تشکیل فرقه:

در اینجا گفته‌های خود را در مورد فرقه دموکرات آذربایجان کنار می‌گذاریم و بوقایعی که از زمان پیدایش آن فرقه تا سقوط حکومت ملی آذربایجان، در اردبیل رخ داده است، بطور اجمال اشاره می‌کنیم. ولی قبل از آن توجّه خوانندگان را باختصار بوضع اجتماعی و اقتصادی روز در این منطقه جلب می‌نمائیم.
اردبیل بطوریکه گفتیم، یک منطقه کشاورزی است و بیشتر ساکنان این خطّه را کشاورزان و ده‌نشینان تشکیل می‌دهند. تعداد زیاد دهستانهای این ولایت و فاصله کم آنها از یکدیگر، گویای این مطلب است که اراضی آن مستعد بهره‌برداری است و در هر قسمتی از آن جماعتی سکنی گزیده آماده کشت و برداشت می‌باشند و این کار تنها وسیله امرارمعاش و زندگی آنها بشمار می‌آید.
شکّ نیست که کشاورزی عوامل و ارکانی دارد و زمین و دهقان و آب از ضروریات آن می‌باشد ولی برای زراعت غیر از این دو، وسایل و ابزار دیگری نیز لازم است تا انسانرا قادر به بهره‌برداری سازد و تلاش و کوشش دهقان را بثمر برساند و این ابزار عبارت از تخم و وسایل شخم و درو می‌باشد، چیزیکه اکثریت دهقانان اردبیل در آن زمان فاقد آن بودند.
طبق عرف کشاورزی در منطقه آذربایجان، که یادگار قرنها و هزاره‌ها بود، روستاها صاحبان و مالکانی داشت که غالبا در شهر زندگی می‌کردند و در جامعه، طبقه خاصی بنام اشراف و ملاک، تشکیل می‌دادند. اینان که غالبا از طریق ارث و نه رنج و زحمت، مالکیت قریه‌ها را بدست می‌آوردند، بدون زحمت و تلاش، شریک و سهیم حاصل کار دهقانان می‌گشتند.
آنکس که بر روی زمین کار می‌کرد در پایان کار خود کاره‌ای نبود
ص: 64
و وقتی درو بپایان می‌رسید و محصول از مزرعه به خرمن انتقال می‌یافت نماینده مالک بنام «مباشر» از راه می‌رسید و با تحمیل خوردوخوراک خود بر زارع، در کوبیدن و برداشتن آن نظارت می‌نمود و در مقابل آنهمه کار و رنج و مشقات، که دهقان متحمل می‌شد فقط یک‌پنجم از حاصل برای وی منظور می‌گشت. زیرا در آنروزگار زراعت نتیجه پنج عامل زمین، آب، شخم، تخم و کار تصوّر می‌شد و بهریک از آنها یک‌پنجم از حاصل تعلق می‌گرفت مگر در زراعات دیم که حاصل به چهار قسمت تقسیم می‌گردید.
در بیشتر روستاها علاوه بر زمین آب نیز از آن مالک بود و چون روستائیان غالبا فقیر و کم‌بضاعت بودند و گاو برای شخم و بیش از خوراک سالیانه مازادی برای تخم نداشتند، ناچار آنها را از مالک دریافت می‌کردند و در نتیجه چهار پنجم محصول را به او می‌دادند!
این یک امر قهری است که اگر کسی با همه عیال و اطفال خود یکسال در بیابان متحمل زحماتی گردد و در پایان کار چهار پنجم از حاصل تلاش خود را بدیگری واگذارد عدم رضایت و یا کینه و انتقامی در ذهن خود احساس می‌کند و اگر بر اثر ناتوانی و ناکامی یا فقر و استیصال واکنشی نتواند، آن عقده را پرورش می‌دهد و هنگامی که مقتضی را موجود و مانع را مفقود یابد عکس العمل شدیدی از خود ابراز می‌دارد.
باید گفت که بین مالکان اردبیل انسانهای نجیبی هم بودند و بکشاورزان خود، که بنام رعیت خوانده می‌شدند، گاه‌وبیگاه بقدر مقدور مساعدتهائی می‌نمودند ولی گروهی نیز رعیت را مترادف با بردگان قرون وسطی می‌دانستند و نه تنها بدانها کمکی نمی‌کردند بلکه از تأمین موجبات ضروری عمران و آبادی ملک خود نیز سرباز می‌زدند و بدینطریق زحمات دهقانانرا بلااثر می‌ساختند و چه‌بسا که نخواسته آنانرا از این رهگذر بگدائی وامی داشتند.
وضع شهروندان نیز بهتر از روستانشینان نبود زیرا در منطقه‌ای بوسعت شهرستان اردبیل هیچگونه منبع تولیدی جز کشاورزی، آنهم بشکل و کیفیت مذکور، وجود نداشت. و بنابراین زندگی مردم عموما بدان بستگی داشت که کشاورزان زحمت
ص: 65
بکشند، زمینها را با آن وسایل ابتدائی شخم کنند، تخمی، از هرجا که بتوانند پیدا کرده، در آن بیفشانند. آسمان برحمت الهی عنایتی کند و برف و بارانی آمده آنها را سبز گرداند. باد و تگرگ و ملخ و سن آنها را ضایع ننماید و سرانجام دهقان بتواند محصولی بدست آورد و با فروش قسمتی از آن چند متر چیت از بزاز، یا مقداری کشمش و دوشاب از بقال بخرد و اگر درآمدش اجازه دهد قدری آب‌نبات یا شکر از قناد ابتیاع کند و ... در نتیجه رونقی ببازار بدهد و بزاز و بقال و قناد و ... با این منافعی که بدست می‌آورند زندگی عائله خود را بچرخانند.
مالکان نیز غلّه خود را انبار می‌کردند تا روزی تقاضا بر عرضه فزونی گیرد و بتوانند آنرا ببهای مناسبی بفروشند و از این رهگذر مبلغی بر ثروت خود بیفزایند. و در مواقعی که اینان درصدد خریدی برمی‌آمدند، تکان دیگری ولو بصورت محدود ببازار داده می‌شد.
تکان و رونقی که هیچگونه ریشه اقتصادی نداشت و در معنی تبدیل کالا به کالا بود.
آنچه قابل توجه است اینست که گردانندگان شهری اینقبیل جریانات اقتصادی هم تعداد معدودی تاجر و کسبه بودند که سرمایه مادی در اختیار داشتند و بقیه مردم با عملگی، حمّالی و همانند چنین کارهای سخت و پست امرارمعاش می‌کردند و در محیط بسته اقتصاد آنروز اردبیل، با حدّاقل درآمد، زندگی مشقت‌باری را می‌گذرانیدند.
در چنین وضعی خبر پیدایش فرقه‌ای با برنامه‌های مترقی، که نویدبخش رفاه و سعادت همگانی گفته میشد ، بشارت بزرگی برای مردم محروم و توده‌های زحمتکش این منطقه بحساب می‌آمد و اکثریت قریب باتفاق آنان را، اعم از شهری و روستائی، بدان علاقمند می‌نمود و حق هم با آنها بود زیرا طاقتها طاق گشته و مرارتها از حدّ گذشته بود.
کسی نبود که بداد آنها برسد و بوضع درمانده آنان توجهّی بنماید.
دولتهای ایران نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند خود را با چنین مشکلاتی آشنا سازند و حتی بدرخواستهای مردم ترتیب اثری بدهند. مأموران دولت در محلّ نیز ای‌بسا منافع خویش را برتر از رفع گرفتاریهای آنان دانسته مورد توجه بیشتر قرار می‌دادند و یا واقعا موجباتی برای خدمت بمردم نمی‌یافتند.
ص: 66
اردبیل فرماندار داشت و طبق مرسوم نماینده شاه مملکت و عالیترین مقام دولتی در محلّ بشمار می‌آمد ولی کارهای او جنبه تشریفاتی داشت و چه‌بسا که خروج از عمارت فرمانداری و تماس با توده مردم را خلاف شئون اداری و دون مقام دولتی خود می‌پنداشت و برای آنکه در مرکز کشور فرد نالایق و عاجزی بحساب نیاید گزارشهای خود را بمقامات عالیه، متناسب با خواست آنها تقدیم می‌داشت و باصطلاح آنروز «خاطر مبارک مقامات مزبور» را آسوده می‌ساخت.
اردبیل اداره دارائی و اقتصاد داشت ولی نه برای تمشیت امور اقتصادی، بلکه برای اخذ مالیات از مردم و خرید محصولات کشاورزی ببهائی که دولت معیّن می‌نمود. و شک نیست که اولیای آنها، اگر افراد صحیح العملی هم می‌بودند همواره سعی بر ازدیاد درآمد داشتند تا بدینوسیله خود را مأمور دلسوزی برای دولت نشان دهند و راه ترقی خویش را هموار سازند.
اداره کشاورزی در یک شهرستان برای آن باید تأسیس شود که کشاورزان را از حیث امور فنی هدایت کند یا در مسائلی از قبیل بهبود بذر، تأمین آب، تحویل کود، تشخیص رستینهای مناسب با آب و هوای منطقه و مبارزه با آفات و نظایر آنها یاری دهد ولی در عمل غیر از این بود و در اردبیل جز تابلوئی بر سر در این اداره و چند کارمند بی‌اطلاع و درمانده اثری از آن بچشم نمی‌خورد.
اداره راه برنامه و وسیله‌ای برای راهسازی نداشت بدان نشان که امروز هم راههای اردبیل بشکل ابتدائی و برخی از آنها یادگار دوران مظفر الدینشاهی است. این اداره قادر بانجام کاری نبود جز آنکه چند عمله روزمزد، برای ریختن خاک با بیلهای دستی بر چاله‌های بیشمار و آب‌رفتهای جاده تبریز و آستارا، بخدمت می‌گرفت و چون وسیله سرپرستی و رسیدگی به آنها هم در خارج از شهر فراهم نبود از این کار نیز سودی عاید جامعه نمی‌شد و هکذا ...
در قبال اینهمه نارسائیها و بی‌توجهّی‌ها مردم حق نداشتند عکس العملی از خود نشان دهند زیرا بر زبان آوردن عباراتی در این زمینه‌ها، از نظر دستگاه مخوف شهربانی دلیل غیرقابل‌تردیدی بر «بلشویک» بودن گوینده تلقی می‌شد و سزای آنهم حبس و اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج‌3 ؛ ص67
ص: 67
شکنجه و تبعید و گاهی هم نیستی بود!
بنابراین کسی حاضر باستقبال از چنین مصائبی نمی‌گشت و بگفته سعدی «لب فروبسته در کنجی می‌نشست»، و یا باصطلاح محلّی جمله معروف «منه‌نه» یعنی «بمن‌چه» را شعار خود می‌ساخت. فقط مالکان عمده و اشراف بودند که با فرمانداران و رؤسای ادارات ارتباطی می‌یافتند، و علاوه بر عضویت در «کمیسیون» های رسمی، در جلسات خصوصی آنها نیز شرکت می‌نمودند و تردید نیست که چون بقای این روابط بسود خود و کسان آنها بود از اینرو غالبا نوکران مقامات بودند و آنچه را که مصالح آنها ایجاب می‌کرد بر زبان می‌آوردند و از این رهگذر، دانسته یا ندانسته، در تثبیت وضع موجود عامل مؤثری بشمار می‌آمدند.
بدین‌ترتیب محیط مثل پنبه قابل اشتعال بود و فرقه بمنزله کبریت روشن. سرانجام آن کبریت بدان پنبه خورد و بیکبار آتش تمام شهرستان را فراگرفت. دهقان و شهری، دانا و نادان، پیر و جوان ... مجالی برای ابراز دردهای درونی خود یافتند و بامید رسیدن به سعادت و رفاه و برچیده شدن بساط ظلم و ستم، که قسمت اعظم برنامه حزب جدید را تشکیل می‌داد، از فرقه استقبال کردند. بویژه آنکه تبلیغات دامنه‌داری نیز در هرکوی و برزن و هربخش و دهستان در این زمینه بعمل می‌آمد و بدهقانان زحمتکش چنین القا می‌شد که اینک همای سعادت بر بالای سر آنها بپرواز درآمده و قریبا تمام دشت و مزرعه، با کلیه محصول از آن آنان خواهد گشت و وضع زندگی مادی و معنوی آنها، در اندک زمانی بهتر از مالک خواهد شد و رفاه و آسایش مطلوبی نصیب آنها و بستگانشان خواهد گردید. وعده‌ایکه در همه تحولات اجتماعی از طرف سردمداران بمردم داده می‌شود.
جمع زیادی بخصوص ده‌نشینان محروم، بفرقه گرایش یافتند و برای بهره‌ور ساختن آن
ص: 68
اعلام همکاری نمودند. گروهی هم سلاح گرفته برای صیانت از این تشکیلات، در جرگه فدائیان درآمدند. امّا دو مسئله در این میان برای برخی از ساکنان این منطقه در بوته ابهام بود و کسانی را با شک و تردید روبرو می‌نمود. یکی موضوع دین و اعتقادات مذهبی و دیگری علاقه بایران و یکپارچگی و استقلال آن.
بدینمعنی که چون گفته می‌شد فرقه بوسیله روسها، یا بحمایت آنها، پا بعرصه وجود گذاشته است پس یک تشکیلات «کمونیستی» است و مخالف دین و مذهب می‌باشد. لذا دینداران، اگرچه در ظاهر سخنی بر زبان نمی‌آوردند و چه‌بسا که برای حفظ ظاهر لبخندی نیز نشان می‌دادند، ولی در معنی با آن موافقتی نداشتند. برخی از روشنفکران نیز، چون جدائی آذربایجان را از ایران موجب تجزیه کشور و بوجود آمدن دشمنی و ستیز بین آذربایجان و ایران می‌دانستند، سعی بر دوری از آن می‌کردند و آذربایجان مستقل را نیز بعلل موقعیت جغرافیائی و بعضی جهات دیگر، فاقد موجبات ادامه حیات سیاسی و اقتصادی شایسته تصور می‌نمودند. شک نیست که در این میان ملاکین و اشراف و سرمایه‌داران مستبد نیز موضع روشنی در مخالفت با تشکیلات جدید داشتند و از هرگونه بدگوئی و تخطئه نسبت بدان خود را نگه نمی‌داشتند.
با همه این احوال آنچه می‌بایست بشود شد و فرقه در اندک‌زمانی بر اوضاع مسلط گشت و ساکنان اردبیل را نیز، مثل دیگر نقاط آذربایجان، تحت اداره خود درآورد و بهرحال چنانکه گفتیم در بین اکثریت مردم، یعنی روستائیان زجرکشیده تا حدی پذیرفته گردید.

مسافرت پیشه‌وری باردبیل قبل از تشکیل فرقه دموکرات:

در اواخر سال 1323 خورشیدی آقای سید جعفر پیشه‌وری برای چند روزی باردبیل آمد و در خانه آقای نصرت حبیب الهی منزل نمود. نصرت فرزند شادروان حاج محمد حسین حبیب الهی بود و او چنانکه گفته‌ایم از آزادیخواهان اردبیل بشمار می‌آمد و از چهره‌های شناخته‌شده این شهر در قیام مشروطیت ایران بود.
حاج محمد حسین هفت پسر داشت که همگی آزادیخواهی را در دامان پدر از وی آموخته
ص: 69
بودند و برخی از آنان، مثل مرحوم حسن جودت، از بازیگران وقایع اردبیل بین سالهای 1320 تا 1325 بشمار می‌آمدند. جودت در فرقه دموکرات آذربایجان از شخصیتهای ارزنده و مؤثر بود و علیرغم بعضی از گردانندگان آن فرقه، که خط مشی تندی داشتند، با مردم برأفت و مهربانی رفتار می‌کرد و از درماندگان گره‌گشائی می‌نمود و شخصیت او اردبیلیان را از خیلی از گزندها و ناملایمات برخی از سردمداران فرقه صیانت می‌کرد.
هدف پیشه‌وری در این سفر تشکیل «جبهه آزادی» در آذربایجان بود و برای تمهید مقدمات آن تکاپو می‌نمود. او در اینباب با جودت بتبادل‌نظر پرداخت و با صلاحدید وی جلسه‌ای با شرکت بعضی از علاقمندان آزادی و آزادیخواهان سرشناس ترتیب داد.
ما از همه شرکت‌کنندگان در این مجمع و سخنانی که گفته شد اطلاع کافی بدست نیاوردیم و از یکی دو تن از بازماندگان؛ که بعلّت پیری دچار نسیان شده‌اند جسته گریخته دریافتیم که کسانی مثل شفیع صدر، حسن جودت، غلامحسین حبیب الهی، فرضی دهقان، علی اصغر فرزین، که در این تاریخ هیچیک از آنان زنده نیستند و آقایان خانحسین احمدزاده و نصرت حبیب الهی در آن حضور داشتند و گفته‌های پیشه‌وری را در باب عقب‌ماندگی آذربایجان و لزوم وحدت آزادیخواهان گوش می‌دادند. او که در نطق و بیان چیرگی خاصی داشت هدفهای خویش را بنحو روشنی بیان داشت و همکاری حاضران و همه مردم این خطّه تاریخی را برای ساختن آذربایجان آزاد و آباد خواستار شد.
کسانی که پیشه‌وری را دیده‌اند و بافکارش آشنا بوده‌اند او را مرد وطن‌دوستی تعریف می‌نمایند و مراتب اخلاقی او را می‌ستایند. یکی از آنان شادروان واهب‌زاده بود که همواره از او به نیکی یاد می‌کرد. دیگرانی هم که ما موفق بگفتار با آنها شده‌ایم در این امر متفق القول بوده‌اند. دکتر فریدون کشاورز نیز که از اعضای کمیته مرکزی حزب توده در ایران بود و پس از فرار از ایران سالها در روسیه زندگی کرده است در مصاحبه با رادیو «بی. بی. سی» انگلیس مطالبی در مورد پیشه‌وری بیان داشته است.
ص: 70
او در این مصاحبه، که در برنامه شامگاهی روز جمعه 25 اسفندماه 1357 خورشیدی، ساعت 15/ 20 از آن رادیو پخش شد گفت که «پیشه‌وری مرد وطن‌پرستی بود. قصد تجزیه آذربایجان و الحاق آنرا بآذربایجان شوروی نداشت. او می‌خواست بمردم آذربایجان خدمت کند». کشاورز در باب آخرین سرنوشت او گفت «پس از فرار به باکو روزی میر باقراوف در یک جلسه گفت که شکست فرقه بر اثر ناآگاهی کامل از روابط آذربایجان و روسیه بوده است. پیشه‌وری برخاسته گفت که شکست فرقه بر اثر عدم دقت و رعایت روابط مردم آذربایجان و ایران صورت گرفته است». بگفته کشاورز «میر باقراوف از این سخن عصبانی گشته اظهار داشت کیشی اوتوریرووه.» کشاورز در دنباله این مطلب اضافه کرد که «چندی بعد ماشین پیشه‌وری با کامیونی تصادف کرد. او به بیمارستان منتقل شد و با آنکه حالش خوب بود امّا همانشب درگذشت».
آقای کشاورز در این مصاحبه تصریح کرد که «میر باقراوف در زمان خروشچف محاکمه و تیرباران شد». او گفت که وی «از اول احراز مقام در قفقاز تا آنروز بیش از 25 هزار نفر کشته است».
آقای محمد جلیلی رئیس کمیته ولایتی فرقه در اردبیل گفته آقای دکتر کشاورز را موافق با واقع نمی‌داند و چون بنظر او کشاورز هرگز در باکو و قفقاز نبوده از اینرو گفته‌اش در مورد پیشه‌وری نمی‌تواند سندیّت داشته باشد.
آقای جلیلی می‌گوید «در اوایل سال 1326 (تقریبا ششماه پس از رفتن از ایران) چنین گفته شد که فراریهای آذربایجان بایران برگردند و در اجرای این برنامه آقای پیشه‌وری باتفاق غلام یحیی و قلی‌اوف (معاون سابق کنسول شوروی در تبریز) مأموریت یافتند بشهر گنجه رفته وسایل این کار را فراهم نمایند و من (یعنی محمد جلیلی) نیز مأمور شدم که در منطقه آستارا وسایل نقلیه، مثل اسب و غیره فراهم کنم.
ص: 71
چند روز گذشت و من ضمن تماس تلفنی با باکو دریافتم که برنامه عوض گردیده و از این کار انصراف حاصل گشته است و لذا بآن چند نفر هم دستور داده شده است که از گنجه بباکو برگردند.
آنان بوسیله یک ماشین براه افتاده با سرعت می‌آمده‌اند و چون دو سه شب بیخوابی داشته‌اند در راه خواب آنها را گرفته و در نزدیکی‌های محلّی بنام ییلاق ماشین به بلوک سیمانی خورده و آقای پیشه‌وری که در جلوی ماشین و کنار راننده نشسته بود بر اثر زیادی سرعت و شدت تصادف سرش شیشه جلو را شکسته و از آن بیرون آمده و در دم مرده بود».
آقای جلیلی می‌گفت که پیشه‌وری آدم خوبی بود ولی دو نفر یعنی بی‌ریا و کاویانی در او نفوذ داشتند و او را وادار باتخاذ تصمیمات ناصواب می‌کردند.
باری آقای پیشه‌وری پس از چند روز از این شهر رفت و آنانکه در آن دعوتها شرکت داشتند بعد از آن گاه‌وبیگاه جلساتی با هم تشکیل داده در انتظار آن بودند که اساسنامه و مرامنامه رسمی جبهه آزادی از طرف مؤسسین آن در تبریز برسد و در اردبیل نیز رسما آغاز بفعالیت گردد. امّا این انتظار مدتی بطول انجامید و سرانجام سخن از فرقه دموکراتیک آذربایجان بر زبانها افتاد و بجای اساسنامه جبهه آزادی بیانیه مورخ 12 شهریور فرقه دموکرات در معابر و بازارها بر دیوارها نصب گردید.

چگونگی تشکیل فرقه در اردبیل:

بدینطریق موضوع فعالیت برای آزادی و اعتلای آذربایجان دگرگونه شد و تشکیلات جدیدی جانشین آن گردید.
آزادیخواهان اردبیل از این امر استقبال کردند و بر مبنای آگاهیهائی که از اوضاع آذربایجان داشتند و مطالبی که از پیشه‌وری شنیده بودند در راه تحقق اهداف مندرج در بیانیه کوشش نمودند. اما در جریان امر کسان دیگری، بویژه از مهاجرین روسیه، که ما در مجلد دوم از آنها سخن گفته‌ایم، وارد میدان شدند و گردش کارها را بنحویکه خواستند در دست گرفتند و چنان کردند که حتی کمیته ولایتی فرقه را نیز آنان قبضه نمودند.
شک نیست که آنها بقدر آزادیخواهان دیگر در جامعه شناخته نبودند و حتی در خطّه
ص: 72
پهناور این ولایت بقدر هیچیک از آزادیخواهان محلّی سابقه آزادیخواهی نداشتند و بقول بازماندگان آنعهد تنها «از روسیه آمدن آنها» یا «روابط برخی با کنسولخانه» و بالاخره «نظر مأموران سیاسی شوروی در اردبیل» بود که گردانندگی فرقه را در این ولایت بدست آنها سپرد و صد حیف که چنین شد.
درست است که اوضاع بین المللی و یا سازش قدرتهای شرق و غرب جهانی باعث از بین رفتن بساط فرقه در آذرماه 1325 گردید ولی خیلی‌ها بر این پندارند که اگر مدیران فرقه و مأموران حکومت ملی آذربایجان، با روش عقلائی کار می‌کردند و مردم را با زور و فشار از آن تشکیلات نمی‌رنجانیدند فرقه، اگر هم بسبب مسائلی خارج از اراده آنها از بین می‌رفت، دستکم مردم از آن اظهار دلتنگی نمی‌کردند و آنچنان از آن گله‌مند نمی‌بودند و آنرا مثل امروز بالکلّ فراموش نمی‌کردند.
کسان کم‌ظرفیتی که بعد از اتفاقاتی نظیر انقلابات و کودتا و غیره بقدرت می‌رسند مثل مرغهای «کرچ» حالت غیرعادی بخود می‌گیرند و گوئی که شخصیت و وجدان خود را نیز گم می‌کنند و دانسته یا ندانسته حرکاتی از خود بروز می‌دهند که اگر روزی عقل سلیم خود را بازیابند و بدان بیندیشند بشدت احساس خجلت و شرمندگی می‌نمایند چنانکه کارگردانان فرقه چنین کردند و فرقه را با چنان سرنوشتی مواجه ساختند.
باری در شهری مثل اردبیل، نصب بیانیه فرقه دموکرات بر دیوارها، در ایّامی مثل شهریور 1324، که شایعاتی در مورد تشکیل حزب جدید بر سر زبانها بود برای تسکین حسّ کنجکاوی مردم عامل بزرگی بحساب می‌آمد. از اینرو در مقابل هرنسخه‌ای از این بیانیه، در بازارها و خیابانها افراد زیادی جمع گشته بصدای کسانی که آنرا قرائت می‌نمودند گوش فرامی‌داشتند.
سابق بر آن اوراقی که در باب مطلبی بر دیوارها الصاق می‌گشت بزبان فارسی بود از اینرو آنانکه خواندن و نوشتن نمی‌دانستند و بزبان فارسی آشنا نبودند از دیگران می‌خواستند ضمن آنکه آنها را می‌خوانند معنی نوشته‌ها یا خلاصه آنها را نیز برای اینان ترجمه یا بازگو نمایند ولی این بیانیه بزبان مادری آنها بود و
ص: 73
هنگامی که یکنفر با صدای بلند آنرا می‌خواند دیگر نیازی بترجمه نداشت.
فردای آنروز که این بیانیه خوانده شد ساعت 6 بعدازظهر، بدعوت روشنفکران اردبیل، اجتماعی با شرکت قشرهای مختلف تشکیل یافت و سخنرانیهائی بعمل آمد که با احساسات پرشور حاضران استقبال شد و با شعارهائی نظیر «آذربایجان مادر ماست»، «مادر تنی ماست»، «مادر مقدس ماست»، «بزرگترین مهر و محبت در دل ما دارد» که بزبان ترکی ادا می‌شد، پایان یافت. در این جلسه بیانیه‌ای نیز صادر گردید که ترجمه آن بفارسی چنین است:
«بیانیه فرقه دموکرات آذربایجان که دیروز در کوچه و بازار نصب شده بود هیجان بزرگی در شهر بوجود آورد. بین مردمی که در کوچه و بازار برای خواندن آن جمع شده بودند شادی بزرگی احساس می‌شد. همه با مسرت آنرا می‌خواندند زیرا آرزوهای قلبی دیرینه مردم ما در آن بیانیه آشکارا ذکر شده بود. میتینگی که ساعت 6 بعدازظهر از طرف اهالی تشکیل شده بود نمونه‌ای از این مسرت و احساسات بشمار می‌آمد. در این اجتماع بیش از هزار نفر از بازرگانان، مالکان، اصناف و روشنفکران شرکت داشتند. سخنان گویندگان بدفعات متعدد و با کف‌زدنهای ممتد حضار قطع می‌شد. همه با دقّت تمام بآنها گوش می‌دادند و شادی خود را با تلگرام تبریکی که تهیّه شد ابراز داشتند.
مردم عموما برای گرد آمدن در این فرقه عجله می‌کنند زیرا فرقه خواستهای قلبی آنها را ارضا می‌نماید. همه آنرا می‌پسندند زیرا شعارهای آن حاوی آرزوهای قلبی آن‌ها می‌باشد. مثلا در یکی از شعارها چنین می‌نویسد: باید با حفظ استقلال و تمامیت ایران برای مردم آذربایجان آزادی مدنی و خودمختاری داخلی داده شود تا بتواند با رعایت قوانین عادلانه کشور در راه ترقی فرهنگ خود، آبادی و پیشرفت آذربایجان سرنوشت خود را معین نماید.
اگر تاکنون بگروهها و ملتهای مختلف مردمی که در ایران زندگی می‌کنند با رعایت استقلال ایران اختیار داده می‌شد. اگر تاکنون اجازه داده می‌شد که خلق سرنوشت خود، خواسته‌ها، مدنیت و معارف خویش را خود تعیین کند در آنصورت ایران
ص: 74
و مردم پراکنده آن بدین وضع نابسامان فعلی دچار نمی‌شدند. اگر ما انجمن ایالتی و ولایتی می‌داشتیم و برای رسیدن بکارهای مردم نمایندگانی از خود می‌گماشتیم در آنصورت گرسنگی و بیکاری در این سرزمین بچشم نمی‌خورد.
در یکی از شعارها چنین می‌نویسد: در مدارس ابتدائی آذربایجان تا سه کلاس اول درسها بزبان آذربایجانی و از آن ببعد به زبان دولتی یعنی فارسی توأم با زبان محلی تدریس خواهد شد. تشکیل دار الفنون ملّی در آذربایجان یکی از هدفهای اساسی فرقه دموکرات می‌باشد. ملّت ما همیشه برای حفظ ویژگیهای ملّی خود تلاش و مبارزه کرده است.
چنانکه در بیانیه فرقه قید شده ما هم باید بزبان مادری خود مالک شویم و روشن است که جوانی که با زبان و تربیت مادری بزرگ شود بر وطن و بر خلقش وفادار می‌ماند.
یکی از خواستهای فرقه دموکرات اینست که در آذربایجان کارخانه‌ها تأسیس شود و معادن شروع بکار نمایند و از بحرانهائی که زائیده بیکاری است جلوگیری شود. شهرها و روستاها آباد گردد و مدنیت ملّی آذربایجان پیشرفت کند.
ما در عین آنکه ایرانی هستیم هرگز از آذربایجانی بودن خود دست بر نخواهیم داشت. کارگر، دهقان، مالک، مستخدم، اصناف، تاجر، روشن‌فکر و الخ ... همه فرزندان و زاده‌شده این خاکیم. همه آذربایجانی هستیم. زبان، آداب و رسوم همه ما یکی است. آذربایجان مادر ماست. و لذا ما تمام برادران اردبیلی خود را، برای تلاش در این راه و گرد آمدن در فرقه دموکرات و نجات کشور از این فلاکت و بدبختی دعوت می‌نمائیم. از طرف روشنفکران اردبیل. 13/ شهریور/ 1324» .
با اعلام رسمی تشکیل فرقه فعالیتهای علاقمندان بطور علنی آغاز گشت و نه‌تنها کسانی که در حزب توده عضویت داشتند بلکه آزادیخواهان بنام و اصلاح‌طلبان نیک‌اندیش نیز حرکت در خط مشی سازمان جدید را وجهه همت خود ساختند و برای گسترش آن تلاش بیشتری بعمل آوردند. امّا طولی نکشید که تیرهای آرزوهای آنها
ص: 75
بسنگ خورد و نه‌تنها آزادیخواهان با سابقه نظیر شادروانان واهب‌زاده، مستوفی، حبیب الهی یا قدس و دیگران بکنار گذاشته شدند بلکه چپگرایانی نیز که از حزب توده آمده بودند بیکاره گشتند و اشخاص جدیدی مثل آقایان محمد جلیلی معروف به سرخان بیگلی، گلعلی خیامی، اسماعیل حکاک معروف به ساری اسماعیل، مجید محمدیوند و جمعی از مهاجران معروف به چروون، که گفتیم در جامعه اردبیل سابقه آزادیخواهی و شهرت سیاسی و اجتماعی نداشتند، مصدر امور گشتند و سکان کشتی تازه بآب افتاده فرقه را برای هدایت آن بساحل سعادت در این ولایت در دست گرفتند.
در عهدیکه ما زندگی می‌کنیم سیاستهای شرق و غرب مثل ریشه‌های سرطان باعماق وجود جوامع انسانی سرایت کرده و هدفهای آنها باقسام گوناگون در جهان اعمال می‌شود و هریک از آنها اموری را در ذهن ملتهای مقهور تقویت نموده با وعده‌های لازم آنها را دل‌خوش می‌دارند. چپگراها سعی بر این دارند که با درهم شکستن توانگران، اکثریت ملّتها را بسوی خود بکشانند و در صحنه مبارزه با سرمایه‌داری، آنها را همراه و همگام خود گردانند و مال و ثروتها را کلا متعلق به جامعه دانسته بر مبنای مقررات مخصوص خود مورد بهره‌برداری قرار دهند ولی دول سرمایه‌داری، که بدولتهای استعمارگر معروف شده‌اند در عکس اینجهت می‌اندیشند و بر آن می‌کوشند که مکنتهای ملل را بانواع حیل از دست آنها بربایند و با حفظ طبقات موجود در اجتماعات از سلطان و روحانی و مالک و تاجر و سرمایه‌دار و کارگر و کشاورز، زمینه را برای استثمار توده‌های زحمتکش مهیّا سازند و سرانجام پس از آنکه دست اینان از آنها تهی گشت آنانرا در وادی فلاکت و بدبختی رها سازند و با اندوخته‌هائی که بدین‌سان بدست آورده‌اند فارغبال بفکر نقشه‌های نوین برای نحوه جدید استثمار از دیگران برآیند.
هرگروهی از این دو دسته برای رسیدن باهداف خویش راه و روش مخصوصی در پیش می‌گیرند و مردم درباره آنها پندارهائی دارند بدینطریق که چپگراها معتقدند جوامعی که با نظام سرمایه‌داری اداره می‌شوند به خانه‌های کلنگی می‌مانند که هرگونه صرف وقت و سرمایه برای تعمیر و نوسازی آنها بیحاصل است و بنابراین هرآن‌گاه که بر آنها دست یابند فوری باید آنها را از بیخ برکنند و اگر هم برای خود اینان میسّر نشود که
ص: 76
بناهای جدید با اسلوب نوین و با الگوی جهان اشتراکی، بجای آنها بسازند زمینه را برای احداث چنین بناهائی مهیّا سازند. اینان معتقدند که در تنگنا قرار گرفتن مردم و عدم رضایت آنان، جامعه را بسوی «سوسیالیزم» و در نهایت به «مارکسیسم» سوق می‌دهد و نیل باهداف مکتب را میسّر می‌گرداند. بعضی از اینها گوئی به عامل زمان هم اعتقاد کمتری دارند و در هرلحظه و موقعیّتی که کوچکترین فرصتی بدست آید آخرین مرحله از خواست خود را بلادرنگ بمرحله اجرا درمی‌آورند و چه‌بسا که دراینباره به قوانین جامعه‌شناسی و نهادهای اجتماعی و قوانین تکامل آنها نیز توجهی نمی‌نمایند.
بعکس دسته دیگر یعنی امپریالیستهای سرمایه‌داری مردمانی پرحوصله و فرصت‌طلبند و برای باجرا درآوردن نقشه‌ایکه می‌کشند دهها سال صبر و استقامت می‌نمایند و نفوذ تدریجی را بر عجله و برهم‌زدنهای ناکام ترجیح می‌دهند. اینان کسانی مثل سید ضیاء الدین طباطبائی، سید حسن تقی‌زاده و ... را سالهای سال در بهترین نقاط ممکن نگه می‌دارند و ببهترین شکل زندگی آنها را تأمین می‌کنند و بعد از دهها سال که زمینه را برای بهره‌کشی از آنها مهیّا می‌یابند آنانرا در مرکز قدرت می‌نشانند وزیر و وکیل و سناتور می‌کنند. جاه و مقام می‌بخشند.
مال و ثروت می‌دهند و تا آخرین لحظه حیات آنها را با عزت و احترام نگه می‌دارند و بدینطریق دیگرانی را هم بسرسپردگی خود تشویق می‌نمایند! ...
در اردبیل هم در آن ایام چنین شد و بجای آنکه قلوب و اذهان مردم را با یک روش مطلوب و با استفاده از عامل زمان، آماده پذیرفتن اهداف فرقه سازند بیکبار اندیشه دگرگونی همه شئون اجتماعی را بمیان آوردند و چون این تغییر ناگهانی با طرز اندیشه آزادیخواهان محلی و اصلاح‌طلبان اصولی کاملا انطباق نداشت، بجای اصلاح برنامه‌ها، اداره امور بدست کسانی سپرده شد که در این راه تجربه و آگاهی نداشتند و هرچه که از آنها خواسته می‌شد بی‌تأمل و چون‌وچرا اجرا می‌کردند.
این طریق بود که مردم را در مجموع از فرقه دور ساخت و رسیدن باهداف آنرا، تا امروز که 33 سال از آن می‌گذرد بعقب انداخت. اشتباه در روش و آنهم در امور
ص: 77
اجتماعی امری نیست که آثارش بزودی جبران گردد و این اشتباه نیز اختصاص به چپگرایان ندارد بلکه آفتی است که دامنگیر همه صاحبان قدرت می‌شود.
باری اولین کمیته ولایتی اردبیل با عضویت آقایان حسن جودت، یعقوب قدس، عزیز فرهنگی، علی اصغر فرزین، خانحسین احمدزاده، میر معصوم کاشانی و مشهدی ذو الفقار فرش‌فروش، محمد جلیلی و سلیمانخان صارمی تشکیل یافت و در کمیته شهر نیز کسانی مثل آقایان احتشام صدر، قاسم ترکپور، گلعلی خیامی و چند تن دیگر عضویت یافتند.
این انتخاب در آغاز کار از هرجهت مطلوب اعضای فرقه بود و طبقات مختلف مردم حتی روحانیون اردبیل نیز با توجه بشخصیت و سوابق مطلوب اکثریت آنها بفرقه خوشبین گشته بدان گرایش نشان دادند. ولی طولی نکشید که این وضع دگرگون گردید و بجای آنها افراد ناشناخته‌ای بدین مقامات گماشته شدند و سرانجام نیز دو تن ناشناخته غیرمحلی، بنامهای «میرزازاده» و «زنوزی» از تبریز آمده امور فرقه را در اردبیل در دست گرفتند. و برای آنکه شخصیتهای محلی فرقه را از میدان رقابت بیرون کنند هرآینه در صدد پرونده‌سازی علیه برخی از آنان نیز برآمدند.

انتخابات در اردبیل برای مجلس مؤسسان و مجلس ملّی آذربایجان:

گفتیم که مجلس شورایملی در جلسه مورخ 19 آبانماه 1324 تصویب کرد که ما دام که ارتشهای خارجی ایران را تخلیه نکرده‌اند در نقاطی که تحت اشغال آنهاست، انتخابات برای تعیین وکلای مجلس صورت نگیرد. این امر موجب اعتراض شدید فرقه شد و آنرا وادار بتشکیل مجلس مؤسسان آذربایجان نمود.
دولت مرکزی بمخالفت با آن برخاست و درصدد جلوگیری از آن برآمد ولی وسیله‌ای برای اجرای خواست خود نداشت زیرا آذربایجان تحت اشغال ارتش شوروی بود و هرگونه اقدام تند دولت ایران از طرف قوای روس در معرض خنثی شدن قرار می‌گرفت.
ص: 78
انتخابات مجلس مذکور با پی‌گیری خاصی از طرف فرقه آغاز گشت و مثل انتخابات دیگری، که همواره در ایران با وضع خاصّی صورت گرفته است، جریان مربوط بخود را طی کرد و آقایان حسن جودت، یعقوب قدس، حاج بیوک- آقا واهب‌زاده، محمد جلیلی، حاجی تقی وهابزاده، کاظم ابریشمی، نصرت اجیرلو بنمایندگی از طرف مردم اردبیل انتخاب شده برای شرکت در جلسات آن مجلس که روزهای 29 و 30 آبان همانسال منعقد بود، به تبریز رفتند و چنانکه قبلا گفته‌ایم در تصویب بیانیه آن مجلس شرکت نمودند.
فاصله بین مجلس مؤسسان و مجلس ملی آذربایجان طول نکشید و در اردبیل نیز، مثل نقاط دیگر آن استان، این کار با سرعت انجام گرفت و قبل از 20 آذرماه نتیجه آن، یعنی اسامی منتخبین اعلام گردید و آقایان حسن جودت، رشید السلطنه رئیس طائفه یورتچی از ایلات بزرگ اردبیل، حاج بیوک آقا واهب‌زاده، یعقوب قدس، حاج تقی وهابزاده، محمّد جلیلی و فرزند حاتم خان کیکلو بنام نصرت بیگ از مشکین، صاحبان بیشترین آراء معرفی شدند. اینان روز 20 آذر عازم تبریز گشتند و در جلسه تاریخی افتتاح مجلس ملّی آذربایجان، در 21 آذر 1324 شرکت کرده با دیگر اعضای آن مجلس آقای سید جعفر پیشه‌وری را بنخست‌وزیری دولت ملّی انتخاب نمودند و برنامه‌ای را که آندولت عصر همانروز بدان مجلس ارائه داد، تصویب کردند.
مجلس ملّی آذربایجان در هرسه ماه یکبار جلسه تشکیل می‌داد و کارهای دولت را رسیدگی نموده برنامه‌های آنرا بررسی و تصویب می‌نمود. آنگاه تا موعد تشکیل دوره سه‌ماهه بعد تعطیل می‌شد و نمایندگان بولایات خود برگشته پی کسب‌وکار خویش می‌رفتند.

جلوگیری ارتش سرخ از اقدامات نیروی تأمینیه در اردبیل:

بعد از تشکیل فرقه بعضی از اعضای آن در اطراف اردبیل، بویژه در روستاها، دست بکارهای نامساعد، از نظر دولت مرکزی، زده بی‌نظمی‌هائی بوجود می‌آوردند. شورای شهرستان اردبیل، که برای رسیدگی بکارهای مهم و بریاست
ص: 79
فرماندار و با شرکت رؤسای ادارات تشکیل می‌شد در اواخر مهرماه برای مقابله با خرابکاریها، تصمیم بر آن گرفت که ادارات دولتی و سازمانهای مهمّ شهر بوسیله سربازان محافظت گردد. در اجرای این منظور، از طرف تیپ در هریک از آنها یکدسته 12 نفری سرباز، تحت فرمان یک درجه‌دار مستقر گشت و آمدورفت ارباب‌رجوع زیر نظر گرفته شد.
برای کمک بنظامات شهر نیز یکدسته 14 نفری سرباز مسلح در اختیار شهربانی قرار گرفت تا آن دستگاه انتظامی از حیث نفرات تقویت شود و امکان بیشتری برای ایجاد نظم پیدا کند.
این اقدام با نظر اولیای ارتش شوروی مستقر در پادگان اردبیل موافق نیامد و موجب کارشکنی آنها گردید. فرمانده پادگان مزبور دراینباره مستقیما بفرمانده تیپ مراجعه کرد و برگرداندن سربازها را بسربازخانه خواستار شد. فرمانده تیپ جریان این واقعه را همانروز ضمن تلگرام فوری به ستاد ارتش در تهران گزارش کرد و خواستار تعیین تکلیف گردید. عین این تلگرام در صفحه 22 کتاب «مرگ هست و بازگشت نیست» چنین آمده است:
«تیپ اردبیل فوری- 730- 2/ 8/ 24 ریاست ستاد ارتش. محترما معروض می‌دارد امروز ساعت 11 «ژنرال لوبف» باتفاق فرمانده پادگان و دژبان شوروی مقیم اردبیل بدفتر آمده موضوع 14 نفر سرباز، که بتقاضای فرماندار بشهربانی کمک داده شده مطرح، اصرار نمودند سربازان مزبور از شهربانی گرفته شوند. جواب داده شد چون اعزام آنها بشهربانی بتقاضای فرماندار بود ممکن است وسیله فرمانداری مذاکره نمائید.
جوابا اظهار نمود با فرمانداری کاری نداریم. شما فرمانده نظامی منطقه هستید اگر بعدا دیده شوند خلع سلاح و زندانی خواهند شد. جواب داده شد مراتب را کتبا بنویسید تا اقدام شود. از نوشتن امتناع نمودند. مستدعی است مقرر فرمائید در اینمورد سریعا تعیین تکلیف شود. سرهنگ زریو».
ما وقتی بعد از گذشتن بیش از ثلث قرن متن تلگرام را می‌خوانیم و جوّ آن جلسه را در نظر می‌آوریم هیجان شدیدی در روان خود احساس می‌کنیم و پیش خود می‌اندیشیم که
ص: 80
چگونه کسانی که بقهر و غلبه حدود و مرز کشور ما را شکسته وارد آن گشته‌اند به صاحبخانه چنین دستورهائی می‌دهند و از مأموریت 14 سربازی که در راه برقراری امنیت یک شهر یکصد هزار نفری، بهمقطاران پاسبان خود کمک می‌کنند، جلوگیری می‌نمایند. امّا بناگاه توجه می‌یابیم که تا دنیا بوده ضعیف همواره پایمال قوی گشته است و اگر روزی ارتش ایران بدان درجه از قدرت می‌رسید و می‌توانست وارد قلمرو شوروی شود و سپاه آن کشور را تارومار کند از کجا معلوم که بدتر از آنها عمل نمی‌کرد.
باری چون فرمانده تیپ در اجرای بلادرنگ خواسته آنها اقدام نکرد روسها دست بخلع سلاح سربازان مذکور زدند و نیمه‌شب همانروز در وسط خیابان سلاح چهار نفر از آنها را، در حین پاسداری از شهر، گرفته با خود بردند. سرهنگ زریو بلافاصله این واقعه را بمرکز گزارش کرد تا باشد که دولت مرکزی در پایتخت اقدامی در اینباره بعمل آورد.
متن تلگرام مذکور چنین است:
«739- 3/ 8/ 24 ریاست ستاد ارتش محترما پیرو 730- 2/ 8/ 24 معروض می‌دارد ساعت 30/ 1 بعد از نیمه‌شب کماندان با 8 نفر سرباز مسلح شوروی 4 نفر از سربازان تیپ را، که برای کمک بشهربانی داده شده و مشغول پاسبانی و گشت بوده‌اند در خیابان خلع سلاح و تفنگهای آنها را برده‌اند. مراتب بفرمانداری اعلام از طریق سیاسی اقدام نمایند. سرهنگ زریو».

ترور رئیس زندان اردبیل:

«ترور» یک کلمه خارجی است. ما برخلاف بعضی از نویسندگان و گویندگان معاصر، که بی‌محابا کلمات خارجی را وارد زبان فارسی کرده بدون هیچ اشاره‌ای آنها را مثل کلمات خود این زبان، در جملات و عبارات خویش جا می‌دهند از چنین کاری ابا داریم و آلودن زبان ملّی ایران را با کلمات بیگانه متناسب
ص: 81
با حفظ حدود و حرمت آن نمی‌دانیم. و لذا تا مجبور نشویم از بکار بردن آنها خودداری می‌نمائیم و هرگاه هم که بعللی ناگزیر از این کار شویم کلمات خارجی را بین «» می‌نویسم.
ما می‌توانستیم بجای «ترور» در عنوان فوق، کلماتی نظیر قتل یا سوءقصد و غیره بکار ببریم ولی چون در عصر ما کلمات مذکور مفهومی را که «ترور» در اذهان عمومی دارد کاملا نمی‌رساند لذا ما هم از وضع موجود متأثر گشتیم و آن کلمه را بکار بردیم.
در جامعه متحول کنونی ایران، کلمه «ترور» عنوانا بقتلهای سیاسی گفته می‌شود و مراد از این کشتنها نه‌تنها از بین بردن شخص بخصوصی می‌باشد بلکه عمدتا ایجاد رعب و وحشت نیز در آن ملحوظ می‌گردد و از اینرو کلمات قتل، سوءقصد و نظایر آنها، که غالبا در مورد دعوا یا اختلافات دیگر استعمال می‌شود، در این مفهوم نارسا بنظر می‌آید. با اینحال در بعضی از کتابهای لغت، آن کلمه خارجی با این دو کلمه معمول در زبان فارسی معنی می‌گردد حال آنکه مفهوم آنها یکی نمی‌باشد.
شادروان کاظم رحیم‌پور، رئیس زندان آنروز اردبیل، پسر مشهدی محمد رحیم صابون‌فروش بود و پدرش در آن قسمت از راسته بازار پیر عبد الملک، که بازار دوشابچی‌ها خوانده می‌شد، دکان صابون‌فروشی داشت، او تحصیلات اولیه را در اردبیل گذرانید و سرانجام وارد دانشکده پلیس شد و یکسال قبل از پیدایش فرقه با درجه ستوان دومی بخدمت شهربانی درآمد و محلّ خدمتش در اردبیل تعیین گشت.
او جوانی پرشور و خوش‌قلب و خنده‌رو بود و گاهی سخنان شوخی هم بر زبان می‌آورد و یا بعبارت معمول زمان ما «جوک» یا لطیفه می‌گفت. با اینحال اثرات سختی تحصیل و احیانا تنگی معاش و کم‌مهریهای نامادری در گذشته، او را کوفته و بی‌رمق نشان می‌داد. بعضی از آنهائیکه با او آشنائی بیشتری داشتند او را آدم نترس
ص: 82
می‌گفتند.
دانشکده شهربانی در آن ایام تازه تشکیل شده بود و از تأسیس آن چند سالی بیشتر نمی‌گذشت از اینرو افسران شهربانیهای ایران غالبا افراد قدیمی بودند و تحصیلات عالیه نداشتند. بتن کردن لباس پرطمطراق افسری شهربانی و فراغت از تحصیل در عالیترین واحد آموزشی پلیس ایران، و انتصاب بمقام ریاست زندان در زادگاهش، ظاهری آراسته و باوقاری در او پدید آورده بود و سرکار رحیم‌پور از این حیث راضی بنظر می‌رسید و خود را در بین اقران و امثال همشهریش مفتخر و خشنود می‌یافت. او حین تحصیل در تهران، که دوران آزادی و بی‌نظمی‌های سیاسی بعد از سوم شهریور 1320 در ایران بود، با دستجات مختلف سیاسی آشنائی داشت و چه‌بسا که در روزهای تعطیل دانشکده با افرادی از صاحبان افکار گوناگون سیاسی افت‌وخیز می‌نمود و بدینطریق از مظنّه سیاسی روز اطلاعاتی بدست می‌آورد. با اینحال چنین بنظر می‌رسید که در سیاست ناپختگی نشان می‌داد و با علم بموضع پیدایش فرقه و چگونگی بقدرت رسیدن آن، در گفتار و نه در عمل، طریق صواب را ملاحظه نمی‌کرد و طبق اظهار یکی از دوستانش، با پخش روزنامه رعد و نظایر آن، دشمنی بازیگران سیاست روز را، آنهم در اول کار، متوجه خود می‌نمود.
قیامها و انقلابات اجتماعی به سیل می‌مانند که از کوهستانهای مرتفع آغاز یافته به سراشیب تندی پیش می‌روند. هرچه که بر سر راه چنین جریانی باشد از جا کنده می‌شود و هرمانعی که بوجود آید از بین می‌رود. ولی هرچه این آب از بلندی ناپایدار خویش پائین می‌آید از قدرت و شدتش کاسته می‌شود و چون بدشت می‌رسد چه‌بسا که باره‌آوردهای خود بستر خویش را پر می‌گرداند و بدنبال قهر و غضب و خشونت و خرابی اولیه، آواره و سرگردان، هرقسمت از آن در پی چاله‌ای می‌شود تا در آن‌جائی برای ماندن خود پیدا کند و گذشت زمان آنرا بکلی خشکانیده از بین ببرد. رحیم‌پور در آغاز سیل فرقه و در بالای قلّه با آن برخورد کرد و بجای آنکه عاقلانه وضع را دریافته خود را بکناری بکشد ناشیانه در مقابل آن ایستاد و آنچنان مظلومانه و بی‌محابا از بین رفت.
روزنامه رعد در تهران منتشر می‌شد و ناشر افکار سید ضیاء الدین طباطبائی و
ص: 83
هم‌مسلکان او بود. سید مذکور، چنانکه در جای دیگر هم گفته‌ایم، سرشاخه طرفداران سیاست امپراطوری انگلستان در ایران بحساب می‌آمد و برای خنثی کردن اقدامات احزاب و دستجات چپ‌نمای ایران و مخالفت با دولت شوروی، بفعالیتهای زیرکانه‌ای دست می‌زد و بدینجهت چپگرایان، و از جمله فرقه جوان دموکرات آذربایجان، با او و طرفدارانش سازگاری نداشتند و اگر می‌توانستند همه آنها را مثل رحیم‌پور قربانی می‌نمودند.
گفتیم که شادروان حسن جودت از اعضاء و بنیانگذران مؤثر فرقه در اردبیل بشمار می‌آمد و در مواقع سخت از همشهریان خود رفع مشکل می‌نمود. او وسیله برادرش به رحیمپور سفارش داد که دست از این کارها بردارد و بقول معروف با دم شیر بازی نکند ولی وی از این پیغام بهره نگرفت و سرانجام جان خود را نیز در این بازی باخت.
روز شنبه پنجم آبانماه 1324 نزدیکیهای ظهر او از دفتر کار خود درآمد و از طریق بازار روانه منزل گردید. در قیصریه، که میدانگاهی بالنسبه وسیع در وسط بازار است و گنبد بلند و زیبای آن بیش از یکقرن و نیم بر آن سایه می‌افکند، بوسیله یکی از کسانی که از روسیه آمده بود و «چروون غلامحسین» خوانده می‌شد، مورد حمله قرار گرفت و با تیرهائی که مرد مهاجم با سلاح کمری خود بر وی شلیک نمود نقش بر زمین گشت و در دم جان سپرد.
کسانی که در آن لحظه از آنجا می‌گذشتند سراسیمه پا بفرار گذاشتند و دکاندارها که از این آشفتگی متوحش گشته بودند دست ببستن دکانها زدند و با ازدحام بسمت قسمتهای خروجی بازار رو نهادند. انتشار خبر قتل در خارج از بازار سبب شد که جمع دیگری از مردم، برای کسب اطلاع و ای‌بسا مشاهده صحنه درصدد ورود ببازار درآیند و با تلاقی با کسانی که با عجله قصد خروج داشتند، تراکم سنگینی در بازار بوجود آورند تا آنجا که بعضی‌ها کفش و کلاه خود را از دست دادند و برخی نیز آسیبهائی در پاهای
ص: 84
خود یافتند.
هرچه بود بالاخره طراحان این حادثه بمقصود خود رسیدند و با این قتل رعب و وحشتی در شهر بوجود آوردند. این واقعه بعنوان اخطاریه‌ای برای افسران نیروهای مسلح دولت مرکزی تلقی گشت و آنها را در اقدامات بعدی مردّد ساخت. درعین‌حال مردم را درباره ماهیّت فرقه بتأمّل واداشت و بقول یکی از سالخوردگان، مخالفان آنرا نمونه‌ای از کارهای دموکراسی جدید بجامعه عرضه کرده مورد بهره‌برداری تبلیغاتی قرار دادند.
جنازه رحیمپور ساعتها بر روی زمین ماند و خون او کف قیصریه را رنگین ساخت.
سرانجام مقامات مسئول برای تهیه گزارش و بازدید صحنه بدانجا آمدند و اجازه دفن صادر کردند. تابوت وی در میان اندوه فراوان مردم به قبرستان پشت باغ کلانتر حمل شد و جنازه در آنجا دفن گردید. در تاریخی که ما این مجموعه را گرد می‌آوریم رباعی زیر بر سنگ قبر او نقر شده است:
هزار و سیصد و بیست و چهار و پنجم روزبماه هشتم برون شد از سرای غرور
رحیم‌پور که بادا هماره شادروان‌غریق رحمت حق تا بوقت یوم نشور

پخش سلاح در روستاهای اردبیل:

پس از آنکه کنگره ملّی، یا مجلس مؤسسان آذربایجان، تشکیل حکومت محلی را لازم دید، کمیته مرکزی فرقه درصدد اقدام و تهیه مقدمات لازم برای اجرای آن برآمد و چون احتمال می‌رفت که دولت مرکزی بوسیله نیروهای مسلحی که در منطقه دارد از این کارها جلوگیری کند از اینرو تصرف پادگانها و خلع سلاح نیروهای مزبور را در صدر برنامه اقدامات خویش قرار داد.
نخست بفرماندهان واحدها پیشنهاد تسلیم شدن کرد و با اخذ تماس با یک‌یک افسران، بوسیله کسانی که با آنها آشنائی داشتند، درصدد جلب آنها بفرقه برآمد و با وعده و وعید گروهی، بویژه سربازان دهستانی آذربایجانی را در داخل پادگانها بخود علاقمند ساخت ولی چون در مجموع از این راه توفیق کامل بدست نیاورد بفکر اقدامات قهرآمیز افتاد.
ص: 85
دولت مرکزی، که از این تصمیمات آگاهی داشت، باعزام نیروهای کمکی از تهران مبادرت کرد ولی ارتش شوروی در شریف‌آباد قزوین از آنها جلو گرفت و چون اقدامات سیاسی دولت بجائی نرسید نیروهای مزبور پس از مدتها توقف از آنجا بتهران بازگشت.
استدلال روسها ظاهرا این بود که مبادا با ورود این نیرو، بین سربازان ایرانی و دموکراتهای آذربایجان درگیری پیش آید و در منطقه‌ایکه آنها بعنوان پشت جبهه در تصرف دارند نابسامانیهائی پیدا شود. ولی تعبیر عمومی در آنروز بر این بود که روسها می‌خواهند فرصتی برای دموکراتها پیش آید تا آنها بتوانند بهدفهای خود تحقّق بخشند و از واکنشهای مسلحانه دولت مرکزی در بهم زدن بساط آنان در امان باشند.
تردید نیست که خلع سلاح دسته‌های مسلح بدون توسل باسلحه امر مشکلی بود و برای فرقه در راه رسیدن بدان منظور سلاح لازم می‌نمود. اینان درصدد برآمدند که سلاحها را از پاسگاههای ژاندارمری بدست آورند و برای آزمایش این امر ساکنان قریه «جه‌یید» را بسرکردگی آخوند محلّ بنام ملّا مجید وادار بحمله به نمین کردند. امّا پاسگاه آنجا ایستادگی کرد و در نتیجه تهیه سلاح‌های اولیّه از جای دیگر لازم دیده شد.
مرحله دیگر برای تهیه سلاح دریافت آن از روسها بود. اما خود آندولت در آن ایام گرفتار جنگ با آلمانها بود و هرتفنگ و فشنگی برای سپاهیان روس ارزش زیادی داشت. با اینحال فرماندهان روسی حاضر شدند مقداری از تفنگهای «برنو» ایکه در سوم شهریور 1320 با متلاشی شدن ارتش ایران بدست آنها افتاده بود در اختیار فرقه قرار دهند.
در تعداد این سلاحها اختلاف قول است. یکی از مطلعین، که خود آنروز در امر توزیع و پخش آنها دخالت داشته معتقد است که تعداد آنها معتنابه نبوده و در مجموع از چند هزار قبضه تجاوز نمی‌کرده است. بیشتر سلاحهائی که نصیب فرقه گردید، بگفته او، آنهائی بود که پس از تصرف پادگانها بدست آنان افتاد. او می‌گوید که روسها سلاحهائی را که دادند بوسیله کامیونهای ارتشی خود، در حالیکه روی آنها علوفه بار شده بود، به پادگان خویش در اردبیل آوردند و شبانه طبق صورتی به کامیونهای ایران
ص: 86
منتقل کردند. آنگاه دستجاتی، که مأمور توزیع بودند، سوار بر آنها گشته راه محلّ مأموریت خود را در پیش گرفتند. او می‌گوید من جزو دسته‌ای بودم که بمنطقه ثمرین رفتیم. نیمه‌شب در بالای یک بلندی آتشی روشن کردیم. در اندک‌زمانی از قراء مجاور، کسانی که قبلا با آنها مذاکره شده و برنامه کار معین گشته بود، بدانجا آمدند و سلاحهای خود را دریافت کردند و اضافه می‌کند که ما بهر دهی حدود هفت یا هشت قبضه تفنگ و بهمان تعداد اسلحه کمری دادیم و بلافاصله بشهر برگشتیم.
پخش سلاح در روزهای 24 و 25 آبانماه صورت گرفت و فرمانده تیپ اردبیل که قدم‌بقدم بوسیله مأموران مخصوص در جریان کارها بود صبح روز 26 آن ماه مراتب را تلگرافی به فرمانده لشگر تبریز مخابره کرد. این تلگرام چنین بود «شماره 3551- ساعت 11 روز 26/ 8/ 24- از اردبیل به تبریز- خیلی خیلی فوری- فرماندهی لشگر 3 آذربایجان- اطلاعاتی که از صبح روز جمعه 25 ماه جاری متعاقب یکدیگر رسیده حاکی است که ظرف 48 ساعت اخیر از طرف روسها در تمام دهات اردبیل و سراب و نمین و مشگین‌شهر و فولادلو بعناصر حزب توده اسلحه داده شده که تعداد تقریبی آن طبق اطلاع در حدود هشت هزار تفنگ برنو و بهر نفر دویست تیر فشنگ داده شده که از دیروز در محلّ بتمرین تیراندازی شروع نمودند».
او در دنباله این مطلب هدف از این کار و برنامه بعدی را ذکر کرده آورده است «هدف این اقدام، بطوریکه اطلاع واصله تأیید می‌نماید بغتتا بشهر حمله نموده قبلا زندان شهربانی، بانکملّی، تلگرافخانه را اشغال» نمایند. آنگاه وی باقدامات سیاسی در محلّ اشاره کرده یادآور شده است که «دیروز فرماندار با کنسول شوروی ملاقات و در اطراف اطلاعات مذاکره نموده، کنسول شوروی اظهار داشته منهم خبرهائی شنیده‌ام به دژبان شوروی دستور میدهم بتعداد گشتی‌ها اضافه و مراقب اوضاع باشد».
سرهنگ زریو بعد از ذکر این موضوع فرمانده لشگر را از وضع مناطق تحت فرماندهی خود بدینسان آگاه می‌سازد که «طبق اطلاع رسیده شب گذشته در حدود 500 نفر مسلح، پادگان و ژاندارمری سراب را محاصره، پس از سه ساعت زدوخورد خلع سلاح،
ص: 87
«صحنه‌ای از یکی از جشنهای فرقه در نمین»
ص: 88
فرمانده پادگان ستوان یکم ضیائی مهر و فرمانده دسته ژاندارمری ستوان یکم فاطمی دستگیر، در ساعت چهار از نیمه‌شب از سراب خارج کرده‌اند. دسته ژاندارمری نمین در محاصره است» و در پایان تلگرام با اشاره باینکه این کارها را روسها می‌کنند اینچنین درخواست تعیین تکلیف می‌نماید «چون عامل اصلی شورویها هستند تعیین تکلیف سریع مورد استدعاست. سرهنگ زریو».

سقوط پادگان‌های ارتشی در بخشهای اردبیل:

در آن تاریخ اردبیل شهرستان وسیعی بود و سراب، خلخال، مشکین، آستارا، گرمی و بیله‌سوار و مغان، که هریک از آنها امروزه خود شهرستانی شده‌اند، بخشهای تابعه آنرا تشکیل می‌داد و بدین‌ترتیب علاوه بر ادارات دولتی سازمانهای انتظامی، یعنی ارتش و شهربانی و ژاندارمری هم تابع تیپ اردبیل و ادارات انتظامی این شهر بودند.
قبل از شهریور 1320، که اردبیل محل استقرار لشگر 15 بود ساخلوی مشگین و سراب بصورت تیپ بودند ولی در سوم شهریور آنسال متلاشی گردیدند. چون تأسیس مجدد پادگانها در مناطق اشغالی ارتش سرخ، با موافقت آنها صورت می‌گرفت از اینرو اردبیل مرکز تیپ شد و پادگانهای بخشهای مذکور نیز بواحدهای کوچکتری مبدل گشت و در هریک از آنها یک گروهان و یا یک گردان مستقر گردید.
در آن تاریخ برخلاف دوران قبل از شهریور که رؤسا و بیشتر کارمندان ادارات اردبیل و بخشهای آن از قسمتهای فارسی‌زبان ایران برگزیده می‌شدند مسئولان سازمانهای دولتی غالبا از اهالی خود شهرستان تعیین می‌گشتند و ستوان یکم ابو القاسم صدوقی و ستوان یکم امامقلی ضیائی مهر دو افسر اردبیلی بودند که فرماندهی پادگانهای مشگین‌شهر و سراب را بر عهده داشتند و هردو در این وقایع بنحو ناگواری بشهادت رسیدند.
سراب و مشکین دو نقطه مهم از مناطق عشایری اردبیل بشمار می‌آمد و استقرار واحدهای نظامی در آنها عمدتا برای تأمین امنیت منطقه بود و وظیفه بزرگی در حفظ نظم
ص: 89
بر عهده داشت و بنابراین پیش از نقاط دیگر مورد حمله و هجوم دموکراتها قرار گرفت.
در سراب این واقعه مقارن با پخش اسلحه بین روستائیان رخ داد و شب 26 آبانماه عده زیادی از طرفداران فرقه، سربازخانه آنجا را محاصره کرده نیمه‌های شب بطرف آن آتش گشودند و ستون پنجم آنها، یعنی سربازان و درجه‌دارانی که از فرقه طرفداری می‌کردند در داخل پادگان آتش‌سوزیهائی بوجود آوردند. سرانجام راه ورود بداخل پادگان باز شد و ستوان یکم ضیائی‌مهر فرمانده آن با افراد خویش دستگیر گردید. همان‌شب پاسگاه ژاندارمری آن شهر نیز مورد هجوم قرار گرفت و چون ستوان یکم فاطمی فرمانده آن مقاومت کرد وعده تأمین بدو داده شد و گویا با سوگند بقرآن، این وعده ابرام نیز گشت.
نویسنده کتاب «مرگ هست و بازگشت نیست» که ما در اینقسمت از مطالب از مندرجات آن نیز استفاده کرده‌ایم در صفحه 20 آن کتاب، ضمن اشاره بدین موضوع، نوشته است که ستوان فاطمی را با قسم بقرآن متقاعد کردند ولی بعدا از آن عدول نموده او، یعنی ستوان فاطمی و ستوان ضیائی‌مهر را با 17 نفر دیگر از نیروهای مسلح، که دستگیر کرده بودند، در درّه «بیجند» بطرز فجیعی کشتند. این نویسنده سخنی را، که در آن ایام در اردبیل نیز بین مردم گفته می‌شد، بقلم آورده و ارّه شدن پاهای این شهدا را بوسیله کشندگان آنها بنوشته‌های خود افزوده است.
بدینطریق پادگان سراب سقوط کرد و خبر رفتاری که با افسران و مدافعان آنها شد در نقاط دیگر منطقه پیچید و بمنزله اخطاری برای افسران و ارتشیان مناطق دیگر تلقی گشت و در روحیه آنها اثرات عمیقی بجای گذاشت.
سرابیها، که در منطقه کوهستانی زندگی می‌کنند بمقتضای آب‌وهوا و مشکلات طبیعی اندکی خشن‌تر و انقلابی‌تر از مناطق دیگر شهرستان هستند و با ساکنان برخی از بخشها، مثلا مردم آستارا، که در کنار دریا و جنگل سکونت دارند، از این حیث متفاوت بنظر می‌رسند. آنان پادگان را تقریبا یکماه پیش از تشکیل دولت ملّی تسخیر کردند ولی تصرف آستارا دیرتر از آن تاریخ یعنی شب دوشنبه پنجم آذرماه صورت گرفت و بحکایت مدارکی که ما از آنها بهره گرفته‌ایم تلفات انسانی آن هم کمتر شد. در آن شب قریب
ص: 90
ششصد مرد مسلح از طرفداران فرقه بآستارا حمله کرده شهر را تصرف نمودند. و در این واقعه سرهنگ رحیمیان کلانتر مرز و سه تن از پاسبانان که ایستادگی می‌کردند، بشهادت رسیدند.
سربازخانه مشکین‌شهر نیز بهمین قرار مورد حمله قرار گرفته از هم پاشید. از این پادگان یک گروهان 90 نفری بفرماندهی ستوان یکم ابو القاسم صدوقی نگهداری می‌کرد و یکدسته ژاندارم نیز بفرماندهی ستوان اردبیلی در آن شهر انجام‌وظیفه می‌نمود.
دموکرات‌ها کسانی را بوساطت برگماشتند و با پیشنهاد تسلیم نزد آن دو فرمانده فرستادند که از جمله آنها یکی هم برادر شادروان ملا اماموردی شهید بود که با قرآنی بفرماندهان مذکور مراجعه کرد و درخواست تسلیم نمود.
ستوان اردبیلی حاضر بتسلیم نشد از اینرو مهاجمان با شدت هرچه بیشتر بقرارگاه ژاندارمری حمله بردند و بعد از ساعاتی آنجا را گرفته اردبیلی را با دوازده نفر از مدافعان بوضع فجیعی کشتند. اما ستوان صدوقی که فرزند شادروان شیخ العلماء اردبیلی بود بقراریکه سالخوردگان می‌گویند، بر مبنای اعتقادات دینی بسوگند به قرآن، که مهاجمان در باب تأمین سلامت کلیه افراد ابوابجمعی پادگان خوردند، باور کرد و با افسران و درجه‌داران خود بمشورت پرداخت. حاضران در جلسه مشاوره بسبب از بین رفتن دسته ژاندارمری و بسته بودن راه هرگونه کمک بسربازان، مقاومت را جز کشته شدن جمعی بیگناه واجد اثری ندانستند و موافقت با پیشنهاد آنها را بمصلحت دیده تسلیم را تصویب نمودند. اما معلوم نیست که چرا دموکراتها از قول خود بازگشته ستوان صدوقی را با ستوان غیظعلی شعفی و استوار 2 هوشیار، هنگام خروج از سربازخانه از پشت بگلوله بستند و بقتل رسانیدند.
بدین‌ترتیب مشکین‌شهر نیز از طرف فرقه تصرف گردید و سروان اسد الله ادیب امینی رئیس عشایری منطقه و میرزا عباسقلی اربابزاده بخشدار آن شهر، که اولی از
ص: 91
خانواده حاج امین اردبیلی و دومی فرزند میرزا ابراهیم ارباب بود دستگیر گشته برای انتقال باردبیل از آنجا حرکت داده شدند اما در چندفرسخی مشکین تیرباران گردیدند.
«شادروان میرزا عباسقلی ارباب‌زاده»
سبب کشته شدن سروان ادیب امینی صورتجلسه‌ای بود که در پادگان نظامی مشگین‌شهر، از طرف افسران تنظیم شده بود. او که در آنزمان ارشد افسران ارتشی در آن منطقه بحساب می‌آمد و امضای اول صورتجلسه را داشت نوشته بود که باید پادگان مقاومت کرده تا آخرین فشنگ موجود بجنگد. اربابزاده نیز در گزارشی که بعنوان بخشدار، از وضع منطقه به فرمانداری اردبیل ارسال می‌داشت دموکراتها را افراد شرور و مخالف اسلام و قرآن قلمداد کرده بود. این گزارش با پست دولتی باردبیل فرستاده شد ولی دموکراتها در وسط راه پست را زده ضمن بررسی محموله آن بدان نوشته نیز دست یافتند.
برای رهائی آن هردو نفر تلاش زیادی از طرف کسان آنها در اردبیل و تبریز آغاز گشت و سرانجام از طرف کنسولخانه شوروی در اردبیل مأموری بمشگین اعزام گردید تا
ص: 92
آندو را با خود باردبیل بیاورد و بگناه آنها در کمیته ولایتی رسیدگی شود ولی سردمداران فرقه در مشکین، صورتجلسه فوق الذکر و گزارش ارباب‌زاده را ارائه داده آنها را محکوم دانستند و چون مأمور اعزامی اصرار ورزید آنها را سوار کامیون نموده بقصد اردبیل حرکت دادند. وقتی کامیون به «قانلی‌دره» رسید آنها با اشاره باینکه اگر ایندو باردبیل منتقل شوند با نفوذیکه خانواده و کسان آنها دارند از کیفر این گناهان معاف خواهند شد از رأی پیشین خود برگشته هردو را از کامیون پائین آورده از پشت به گلوله بستند. سپس قسمتی از زمین را بطور سطحی بصورت قبرهائی کنده اجساد را بهمان شکل در زیر خاک دفن کردند.
برای دولت مرکزی بعلّت اشغال مناطق ایران از طرف ارتشهای بیگانه، امکان هیچگونه کمک بافسران و سربازان فراهم نگردید جز آنکه سه هفته بعد از شهادت آنها مجلس ختمی بیاد آنان در تهران تشکیل داد و وزارت جنگ در جراید مورخ 17 دیماه 1324 آگهی آنرا چنین اعلام کرد:
«بمناسبت شهادت سرهنگ دامپزشک سید عباس معین‌آزاد، سروان اسد الله ادیب امینی، ستوان یکم پیاده غیظعلی شعفی، ستوان یکم پیاده امامقلی ضیائی‌مهر و ستوان یکم پیاده ابو القاسم صدوقی روز چهارشنبه 18 دیماه از ساعت 10 تا 12 در مسجد مجد مجلس ختمی از طرف وزارت جنگ منعقد خواهد بود».

تسلیم پادگان اردبیل‌

گفتیم که اردبیل مرکز تیپ بود و سرهنگ زریو فرماندهی آنرا بر عهده داشت. کسانی که در آن ایام در اردبیل بودند و در مسیر کارها قرار داشتند از لیاقت و کاردانی، بویژه میهن‌پرستی و وظیفه‌شناسی او تمجید می‌نمایند و بعد از سی و چند سال که از آن تاریخ می‌گذرد هنوز هم مردانگی و وظیفه‌شناسی زریو را می‌ستایند.
سربازخانه شهر در آن ایام در تصرف ارتش سرخ بود و پادگان نظامی روسها در آنجا استقرار داشت. از اینرو ساختمانهای نیمه‌تمامی را که در محل نارین‌قلعه قدیمی بود و
ص: 93
امروزه محلّ بیمارستان بو علی و شهرداری اردبیل می‌باشد، بصورت سربازخانه برای تیپ اردبیل درآورده بودند. ستاد تیپ نیز در عمارت سالاریه، که در صفحه 362 جلد 2 این کتاب بدان اشاره شده، مستقر بود.
زریو تنها فرماندهی تیپ را از لحاظ نظامی بر عهده نداشت بلکه عمده کار و وظیفه سنگین او حفظ روابط دو نیروی مسلح، یعنی سربازان ایران با نیروی سرخ بود و او در اینباب روش مطلوبی با همقطاران روسی خود داشت و بر مبنای احترام متقابل مماشاة می‌کرد.
دموکراتها بر او نیز در باب تسلیم پادگان فشار وارد می‌آوردند و هرلحظه او را تهدید بحمله بسربازان وی می‌کردند ولی او همچنان ایستادگی می‌نمود و علیرغم معاونش و بعضی از سربازان، که بقول برخی از مطلعین نقش ستون پنجم را بازی می‌کردند حاضر بتسلیم نمی‌گشت.
بنا بنوشته جراید آنروز تهران، سختگیری دموکراتها در اردبیل از همه‌جا بیشتر بود.
مسافرت بین این شهر و نقاط دیگر سخت تحت‌نظر قرار داشت. بین تبریز و اردبیل نه مرکز تفتیش برقرار کرده و اگر مسافری بسلامت از این بازرسی‌ها می‌گذشت در شهر او را بکمیته برده بازجوئی می‌کردند و اگر ظن بدی بدو می‌بردند تحت شکنجه و آزار قرار می‌دادند.
تعداد آنعدّه از چروونها، که در روزنامه‌ها از آنها بنام اشخاص مجهول الهویه نام برده‌اند، در این شهر از همه زیادتر بود. آنها بشدت بر ضد حکومت مرکزی و افراد نظامی و افسران ارتش تبلیغات می‌کردند و افراد مسلح را برای «ترور» افسران انتخاب کرده در اطراف سربازخانه می‌گماردند.
تیپ اردبیل وضع تدافعی بخود گرفت. اطراف سربازخانه را سنگربندی کرد و با جمع‌آوری خواربار چندروزه آماده عملیات رزمی گشت. دویست ژاندارم نیز، که از اطراف به شهر آمده بودند ضمیمه پادگان شدند. کارگردانان فرقه بجمع‌آوری نیرو پرداختند و چهل کامیون فدائی مسلح از اطراف بشهر آوردند. سلاح آنها تفنگ برنو بود و
ص: 94
چند قبضه مسلسل نیز همراه داشتند. اینان ژاندارمری و شهربانی را تصرف کرده بمحاصره پادگان پرداختند و راه آمدوشد بدانجا را بستند و برای آنکه فشار بیشتری بر ارتش بیاورند اعلامیه‌هائی در شهر منتشر کرده هرگونه معامله با ارتشیان را ممنوع ساختند و بدینطریق با ایجاد جنگ روانی درصدد تضعیف روحیه آنها برآمدند و چون از کمک عشایر بنظامیان بیم داشتند بین شهر و مناطق عشایری نیز دستجاتی برگماشتند.
روز 16 آذر 1324 از طرف دموکراتها اعلامیه‌ای بدیوارهای شهر نصب و طبق آن آخرین اتمام حجت با افسران و سربازان بعمل آمد و بدانها تکلیف تسلیم شد ولی زریو از تسلیم خودداری کرده دستور آمادگی جنگی داد. در این میان دموکراتها زندانیان را رها کردند و این کار بیم و هراس زیادی در شهر بوجود آورد زیرا بعضی از زندانیان ببدی و شرارت شناخته می‌شدند. فرمانده تیپ افسری را با تعدادی سرباز مسلح برای حفظ نظم شهر گماشت ولی دموکراتها بکمک مأموران شوروی آنها را گرفته پس از ساعتها توقیف به تیپ تحویل دادند.
مقاومت پادگان اردبیل و احتمال درگیریهای مسلحانه، مطلوب دموکراتها و فرماندهی ارتش سرخ در اردبیل نبود و از طرفی در بین مردم نیز نگرانی عمیقی از این حیث وجود داشت. از اینرو کسانی از سلسله جنبانان شهر با زریو تماس گرفته پیشنهادهائی کردند ولی او سوگند خود را برای انجام وظایفش در مقابل میهن یادآور شد و با اعتراف باینکه سینه‌اش آماج اولین تیری خواهد بود که از طرف مهاجمان شلیک گردد بر مقاومت خویش تأکید کرد و غیر از دستور مقام مافوق هرگونه سفارش و وساطت را مردود شمرد.
از اینرو بصلاحدید مصلحین شهر، شادروان حاجی تقی وهابزاده به تبریز رفت و با تشریح وضع حسّاس شهر و موقعیّت پادگان و بیحاصل بودن مقاومت، سرانجام از سرتیپ درخشان، فرمانده لشگر آذربایجان، نامه‌ای برای زریو گرفت که در آن تسلیم اضطراری مجاز اعلام گشته بود. زریو پس از دریافت این نامه پیشنهادهای دموکراتها را، که بوسیله خود حاجی تقی وهابزاده اعلام شد، با افسران و همکاران خود مورد بررسی قرار داد و با
ص: 95
آنکه اتخّاذ تصمیم نهائی با وی بود مصلحت در آن دید که با افسران خود نیز تبادل‌نظر کند.
ما از جریان دقیق این نظرخواهی اطلاع مستقیم نداریم ولی چنین می‌پنداریم که جلسه در تأثّربارترین شرایط روحی شرکت‌کنندگان تشکیل شد و زریو، که گوئی فشاری بوزن تمام کوه سبلان بر وی سنگینی داشت، بآرامی لب بسخن گشود و از اطلاعاتی که در مورد وضع منطقه و تسلیم لشگر آذربایجان داشت مطالبی بیان نمود و با اشاره بموافقت فرمانده لشگر با «تسلیم اضطراری» و وجود ستون پنجم دموکراتها در بین سربازان و درجه‌داران و حتی خود افسران، نکاتی را بطور سربسته بر زبان آورد و جوانب مثبت و منفی امر را مورد بررسی قرار داد.
سختترین لحظات زندگی هرافسر شرافتمند زمانی است که در یک چنین موقعی از تسلیم با وی سخن گفته شود و تحویل سلاح و قبول اسارت بر وی پیشنهاد گردد. امّا افسران حاضر در آن جلسه همگی دارای این روحیه نبودند و برخی از آنها که بر اثر تبلیغات، فرقه دموکرات را مبشّر پیشرفت و تعالی آذربایجان و بالمآل وسیله اصلاح امور ایران می‌دانستند، تسلیم و حتی همکاری با دولت آقای پیشه‌وری را وظیفه ملّی و اخلاقی خود می‌پنداشتند و اینان همانهائی بودند که بعد از سقوط فرقه یا بخارج از کشور رفتند و یا بحکم دادگاههای نظامی بجوخه آتش سپرده شدند.
گروه دیگر برعکس با یادآوری انضباط و مقررات نظامی و سوگندی که در بدو قبول این خدمت خورده بودند دفاع از حیثیّت نظامی خود را تا مرحله جانبازی لازم می‌شمردند.
زریو، که در عین سپاهیگری مرد پخته و کارکشته‌ای بود، مقاومت را جز کشته- شدن جمع کثیری بیگناه و خرابی و ویرانی شهر، واجد اثر معفول ندانست و سرانجام از همکاران خود، که سخت تحت تأثیر سخنان وی قرار گرفته بودند، درخواست واقع‌بینی و اعلام‌نظر کرد و درباره حفظ جان و شئون نظامی آنان وعده همه‌گونه تلاش و کوشش داد.
صورتجلسه، مشعر بر اینکه در شرایط اضطراری موجود جز تسلیم و مسالمت اقدام
ص: 96
عقلائی دیگری میسور نیست، بامضای حاضرین رسید و متعاقب آن زریو با اخذ وثائق اخلاقی در باب تأمین جانی همه افسران و درجه‌داران و خانواده آنان و تهیه وسایل مراجعت آنعّده از آنها، که مایل نبودند در اردبیل بمانند، روز جمعه 23 آذرماه که مصادف با تاسوعای سال 1365 قمری بود از مقاومت دست برداشت و پس از چند روز اقامت در خانه وهابزاده با وسایل نقلیه‌ایکه در اختیار وی گذاشته شد باتفاق افسران و خانواده آنان با احترام از اردبیل عزیمت نمود ولی گویا بعد از ورود بتهران محاکمه و از ارتش اخراج گردید.
صورتمجلس تحویل و تحوّل اموال و مهمات تیپ همان روز تاسوعا تهیّه گردید و از طرف فرقه دموکرات آقایان علی اصغر فرزین، گلعلی خیامی و حسین تراشی و از طرف پادگان مسئولان قسمتها آنرا امضا کردند. حسین تراشی پس از 21 آذر 1325 بهمین جرم محکوم باعدام گشته تیرباران شد ولی فرزین که پنهان شده بود تا صدور فرمان عفو عمومی مجرمین آذربایجان گرفتار نگردید و خیامی نیز که بخارج از کشور گریخته بود از چنین سرنوشتی در امان ماند.

تغییرات اداری پس از تسلیم پادگان اردبیل و مبارزه‌های داخلی اعضای فرقه:

پس از تسلیم پادگان، از طرف کمیته ولایتی اردبیل اقدام بتغییر مسئولان ادارات گردید و مرحوم حسن جودت، با صلاح‌اندیشی کسانی مثل آقای یعقوب قدس، صورتی از آنانکه سابقه بدی در جامعه نداشتند و مردم با نظر احترام بدانها می‌نگریستند، تهیّه کرد و بتدریج سرپرستی امور عمومی و مسئولیت ادارات دولتی را بآنان سپرد. سعی جودت و کسانی که در کمیته با او همکاری داشتند بر آن بود که تا می‌توانند افراد نیکنامی بر ادارات بگمارند و بدینطریق طبقات مختلف مردم را بتشکیلات جدید علاقمند سازند. برای اجرای این منظور شادروان حاج بیوک آقا واهب‌زاده بفرمانداری، مرحوم میرزا احمد خان مستوفی به ریاست دارائی، آقای یعقوب قدس به ریاست اداره فرهنگ، شادروان صدر جمالی به دادستانی اردبیل و آقایان رحیم معین و خانحسین احمدزاده به ریاست دادگستری و شهربانی منصوب گشتند. اینان اکثرا از خانواده‌های نجیب و افراد شناخته شده و خوشنام بودند و برخی از آنان با شهرت
ص: 97
خوبی که در جامعه داشتند امیدهای فراوانی در مردم بوجود آوردند. امّا گوئی این انتخاب خواست آنانی را که در بوجود آوردن فرقه نظر خاصّی داشتند تأمین نکرد و مناصب مذکور برای برخی از شخصیتهای مزبور دولت مستعجل شد.
از بازماندگان آن دوره، که خود از بازیگران مؤثر فرقه در اردبیل بودند و ما با آنها مصاحبه کرده‌ایم، شنیده‌ایم که در داخل کمیته نیز در کمتر زمانی پس از استقرار حکومت ملی، اختلافاتی بین اعضا بروز کرد و سرانجام بصورت مبارزه سخت و علنی درآمد. بقول بازماندگان آندوره همه این وقایع زیر سر آنعدّه از «چروونها» بود که تشکیلات جدید را از آن خود می‌دانستند و برای بدست گرفتن قدرت بی‌محابا تلاش می‌نمودند.
آنان، یعنی گویندگان این وقایع می‌گفتند که افراد تحصیلکرده و مسئولان خوشنام محلّی سعی بر مهربانی با مردم و گردش صحیح و سریع کارها در طریق گره‌گشائی و سازگاری با توده داشتند ولی بازیگران مهاجر در مقابل آنها قرار گرفته و چنین می‌اندیشیدند که فرقه را آنها بوجود آورده‌اند و باید آنها در جامعه حکم برانند و بجای ملاطفت و مهربانی، با مردم بخشونت و شدت رفتار کنند.
این اختلاف اختصاص باین فرقه و یا اردبیلی و چروون و غیره نداشت و ندارد بلکه ره‌آورد هرانقلابی می‌باشد و هرجا که در نظام موجود جوامع انسانی، بهمخوردگی پیش آید افراد گوناگونی، بحق یا نابجا، در صحنه تحولات پیدا می‌شوند و خود را وارث فداکاریهای دیگران قرار می‌دهند و برای رسیدن بمطلوب خود هرگونه اصول اخلاقی و انسانی و حتی دینی خود را زیر پا می‌گذارند و در آرزوی بدست داشتن قدرت از روی نعش هزاران همنوع شریف و بیگناه خود می‌گذرند . چروونها چنین کردند و چنان محیط رعب و وحشت پیش آوردند که بجای جلب قلوب مردم، آنها را از فرقه نومید ساختند. این امر سبب شد که مردم فرقه را ساخته و پرداخته بیگانه دانستند و تا توانستند از آن فاصله گرفتند و اگر فرصتی یافتند از ضربه زدن بدان دریغ نورزیدند.
در اندک‌زمانی واهب‌زاده بکنار رفت و خلیل آذربادگان نامی از مهاجرین مراغه،
ص: 98
که معروف به خلیل دائی بود، و هرگز در اردبیل شناخته نمی‌شد، بفرمانداری این ولایت منصوب گشت. مستوفی معزول شد، قدس تحت فشار قرار گرفت، خانحسین عوض شد و بهمین قرار مسئولان نیکنهاد بیشتر ادارات تغییر یافت و بجای آنها کسانی از قماش دیگر منصوب گردید. حتی کمیته ولایتی هم دگرگونه گشت و بجای جودت و قدس و همکاران آنها مردان ناشناخته دیگری زمام امور را در دست گرفتند و چندی نگذشت که خود آنها هم سرورانی بنامهای «میرزازاده» و «زنوزی» پیدا کردند که از تبریز آمده اداره کمیته ولایتی اردبیل را در دست گرفتند و بدینسان فرقه‌ایکه با شعار «سپردن کار مردم به خود آنها» پا بعرصه حیات گذاشته بود امور مردم اردبیل را بکلّی از دست آنها گرفت.

مردم اردبیل پس از تسلیم پادگان:

انقلابات اجتماعی، علی الاصول پدیده‌ای است نظام‌ناپذیر، که گاه‌وبیگاه در جامعه‌ای پیدا می‌شود و بی‌محابا هرگونه اصول و نظامات رائج را از بین می‌برد. با آنکه عاملان آنها انسانهای باشعورند ولی خود انقلاب شعوری ندارد و چه‌بسا که هدفهای خودش را نیز فدای حرکات ناموزون خویش می‌سازد و همین امر خود بلائی برای نفس هرانقلاب بشمار می‌آید.
پیدایش فرقه در آذربایجان نیز چنین حالتی داشت. با حرارت خاصی آغاز گشت و با اهدافی، که بوسیله انسانهای باشعور تهیّه گشته بود ساکنان محروم منطقه را تا آنجا امیدوار ساخت که اگر نگوئیم همه، می‌توانیم بگوئیم که جمع زیادی را علاقمند خود گردانید و با غرور و شادی استقبال شد ولی در اجراء، از طریق منطق بدور افتاد و چنانکه اشاره کرده‌ایم بر اثر روشهائی که اتخاذ گردید بخواستهای خود توفیق نیافت.
تصور مردم چنان بود که پس از تشکیل فرقه، یکعده افراد فهمیده و دلسوخته زمام امور را در دست می‌گیرند و بر مبنای قوانین و روشهای صحیحی، که عصاره آنها در مواد مرامنامه و اساسنامه فرقه اعلام شده بود، رفاه و آسایش معقولی برای جامعه و همه طبقات مختلف فراهم می‌سازند. ساکنان ستمدیده آذربایجان را از زور و تحکّم افرادی مثل
ص: 99
عبد الله مستوفی و پرونده‌سازان پلیس معروف مختاری نجات می‌دهند. روستاها را آباد می‌کنند. در نقاط مستعد، چنانکه در مرامنامه گفته شده است، کارگاه و کارخانه بوجود می‌آورند. زراعت رونق می‌یابد. منطقه زرخیز آذربایجان با مردم مستعد و پرتلاش و باهوش آن به سازندگی و خودکفائی رهبری می‌گردد. رأفت و عطوفت جای قهر و کینه بین مردم و دولتمردان را می‌گیرد. آزادی گفتار و بالاتر از همه آزادی انتقادات سازنده، که تنها وسیله اصلاح امور اجتماعی است، تأمین می‌شود و آذربایجان از حیث این نعمتهای بازیافته سرمشقی برای تمام ایران می‌گردد. ولی گردش کار شکل دیگری بخود گرفت و نتیجه‌ای بدست آمد که با نیّات موجدین خود فرقه نیز تفاوت بسیار داشت و شک نیست که در این امر کوتاهی مدت نیز اثر گذاشت.
این امر اختصاص بفرقه دموکرات آذربایجان ندارد و گوئی مثل اصل مسلّمی از مختصات هرتحوّل و انقلاب می‌باشد. یک نظر اجمالی در تمام تحولات و انقلابات جوامع انسانی نشان می‌دهد که تمام وعده‌هائیکه در آغاز آنها بمردم، یعنی عوامل اصلی قیامها، داده شده در عمل فراموش گشته و یا در عکس جهت آن نتیجه داده است. در انقلاب مشروطیّت ایران، مهمترین شعارها برانداختن «الدوله» ها و «السلطنه» ها بود ولی اوّلین کسانی که بعد از انقلاب مصادر امور در ایران مشروطه گشتند همین الدوله‌ها و السلطنه‌ها شدند و ... هکذا.
بگفته سالخوردگان وعده‌های فرقه نیز عملی نگردید و گوئی مطالب زیبا و ارزنده‌ایکه در مرامنامه عنوان شده فقط برای نوشتن در روی کاغذ تنظیم گشته بود و آنهمه نویدها، که در راه سعادت و رفاه مردم داده می‌شد وزن شعری بود که سرایندگان این قصیده سیاسی با نهایت مهارت و کاردانی ساخته بودند.
بازماندگان آن دوره و حتی خود اعضاء و گردانندگان امور فرقه، که با ما در اینباب سخن گفته‌اند، بشدّت از نبودن آزادی بیان انتقاد نموده خفقان و سکوت مرگباری را،
ص: 100
که بنام حکومت ملّی اعمال می‌شد هول‌انگیزتر از تأمینات شهربانی مختاری توصیف می‌کردند
آنها از سپرده شدن کارها بدست افراد نااهل ابراز عدم رضایت می‌کردند و خطای بزرگ دولتمردان فرقه را، که بیش از هرچیز هم در سقوط آنها مؤثر بوده است، عدم شایستگی و فقدان حسن‌نیت در کارگردانان امور می‌دانستند.
بزعم آنان این تنها آزادی نبود که بدانسان بدست مشتی افراد ناصالح قربانی شد بلکه وعده‌های دیگری نیز، که در ابتدای کاریمردم داده شده بود، ببوته فراموشی سپرده شد. کارخانه و کارگاهی در این ولایت وسیع احداث نگردید. برای آبادی روستاها قدمی برداشته نشد. زراعت، بسبب فدائی شدن زارعان کارآمد، با رکود مواجه گشت و بدتر از همه ناسازگاریهای فرقویها با مردم، زندگی را بر همگان تلخ و مرارت‌بار ساخت. زیرا بفدائیان و دست‌اندرکاران فرقه چنین تلقین شده بود که هرکس چیزی می‌فهمد، یا نه‌تنها بر آذربایجان بلکه برای ایران می‌اندیشد، یا باصطلاح معروف سرش به تنش می‌ارزد، دشمن «خلقهای زحمتکش» است و شایسته مهر و مودّت نمی‌باشد.
این بود که آنها با مردم، بویژه با شهروندان، رفتار خشن و تندی داشتند و در برخورد با آنان نه فقط گرهی از کارهای فروبسته نمی‌گشادند هرآینه از خشونت و سختی‌های نابجا هم ابا نمی‌کردند.
عجب آنکه در داخل فرقه نیز ناسازگاریها و ناهم‌آهنگی‌هائی بوجود آمد و برای کسب قدرت، جنگ نامرئی شدیدی بین اعضای محلّی و مهاجرین، آغاز گشت و سرانجام کسانی که اندکی فهم و شعوری داشتند بوسیله بازیگران بیسواد بکناری گذاشته شدند و تمشیت امور جامعه بافرادی واگذار گشت که اکثرا شایستگی برای درک اهداف فرقه نداشتند و ای‌بسا که از اغراض شخصی نیز برکنار نبودند. برخی از آنان بچنان کارهای ناصوابی دست زدند که حتی بگفته دکتر جهانشاهلوئی افشار،
ص: 101
معاون آقای پیشه‌وری نخست‌وزیر حکومت ملی آذربایجان، «آتاکشی اوف» رئیس سازمان امنیت آذربایجان شوروی هم از ذمّ آنها خودداری نکرد و در یک جلسه، در میان جمعی، با اسم بردن از کسانی از عمال فرقه، کارهای آنها را مایه سرافکندگی خواند.
رفتار چنین افراد نابخرد موجب شد که رفته‌رفته مردم آذربایجان از نحوه اقدام دموکراتها مأیوس گردند و در خفا و علن زبان بانتقاد بگشایند و این خود وسیله‌ای گشت برای تضعیف آن. اگر رفتار فرقویها طوری می‌شد که همه ساکنان آذربایجان یا قسمت اعظم آنها از آن پشتیبانی می‌کردند نه‌تنها ارتش ایران بلکه هیچ قدرتی نمی‌توانست آنرا از خارج درهم بشکند. زیرا هیچ نیروئی در عالم پیدا نشده است که بتواند خواسته‌های یک ملت را بزور از او بازستاند.
باید گفت که خود فرقه نیز متوجه این نارسائیها گشت و کمیته ولایتی اردبیل کمیسیونی مرکب از هفت نفر، که دو نفر از آنها از شهروندان، دو نفر از کارگران و سه نفر از کشاورزان می‌بودند، در نظر گرفت تا پرونده و سوابق کارگردانان را رسیدگی و از سال دوم حکومت تصفیه وسیعی را بمرحله اجرا درآورد ولی سرعت حدوث وقایع مجال چنین کاری را نداد و اقدام برای پاکسازی میسّر نگردید.
دوران حکومت دموکراتها یکسال طول کشید و کوتاهی این مدت مجالی برای اقدامات اساسی و فعالیتهای عمرانی، که آنها بصورت برنامه ارائه می‌دادند، نداد.
بویژه آنکه عمده وقت آن دولت هم صرف خنثی کردن مخالفتهائی گردید که از داخل و خارج برای فرقه پیدا می‌شد و در رأس آنها عملیات ایذائی مأموران دولت مرکزی بود که در مرزها و نقاط مختلف آذربایجان بچشم می‌خورد.

کشتن میر غلام منصوری:

در این یکسال واقعه مهمی که خاص اردبیل باشد در این منطقه رخ نداد جز آنکه مردی بنام «میر غلام منصوری» تیرباران شد و این امر نیز بر عدم رضایت مردم افزود. میر غلام بگفته دموکراتها با مردی بنام «سید احمد میرخاص» همکاری می‌نمود و علیه فرقه
ص: 102
فعالیت داشت. سید احمد جوان معمّم و کم‌سوادی بود که در اطراف گرمی، از مناطق مرزی ایران و شوروی و بخشی از بخشهای اردبیل، زندگی می‌کرد. در اواخر سال 1323 و اوایل 1324 علم مخالفت با حزب توده برافراشت. دفاتر و تشکیلات آنها را آتش زد و بقول برخی از مطلعین آنروز حکم جهاد از قول مقامات عالی روحانیت علیه آنها داد و گویا کار را بجائی رسانید که زنهای آنانرا نیز مباح یعنی قابل ازدواج با دیگران گفت. و این‌یکی از مشکلاتی است که بعضی افراد بی‌صلاحیت که مقدماتی از دروس قدیمه خوانده و عمامه‌ای بسر می‌گذارد بخود حق می‌دهد که حتی در ناموس و مال و جان دیگران، آنهم بنام قرآن و پیامبر بزرگ آن‌که رحمتا للعالمین نامیده می‌شود، دخالت کند و اینچنین آنها را مباح گرداند. غافل از آنکه قضاوت در اسلام از دقیقترین و سختترین کارهاست و قاضی نیز علاوه بر اهلیت و احراز شرایط مقرّر باید از جهت علمی نیز مجتهد باشد.
در آغاز پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان، دولت مرکزی از هرامری که ممکن بود موجب تضعیف و یا از بین رفتن این نهضت نوظهور گردد، استفاده می‌کرد. این بود که آقای میر خاص را با آن لباس و هیکل بصورت عالم مجاهدی درآورده با تمام امکانات خود اقدام بتقویت وی نمود. سرلشگر ارفع رئیس ستاد آنروز ارتش ایران، به لشگر 3 آذربایجان توصیه کرد که از وجود او در تبلیغات علیه دموکراتها استفاده کند و دولت
ص: 103
صدر الاشراف نیز طبق تصویبنامه شماره 11624- 24/ 6/ 24 در جلسه مورخ 21 شهریور تصویب کرد که به آقای سید احمد میرخاص اردبیلی پانزده هزار ریال، از قرار ماهی سه هزار ریال برای مدت پنجماه، از اعتبار سال 1324 دولت بشکل پاداش پرداخت شود.
با شکل گرفتن فرقه و تشکیلات سیاسی و اداری آنها، میرخاص نتوانست در آذربایجان بماند و بتهران فرار کرد. در ابتدا مقدمش از طرف دستگاههای دولتی گرامی داشته شد ولی کم‌کم چون اثری که منظور بود بر وجودش ترتب نیافت، در زمره آندسته از فراریانی درآمد که عصرها در خیابان سپه تهران بصورت سرگردان قدم می‌زدند و اگر تازه‌واردی از آذربایجان می‌دیدند از او کسب خبر می‌کردند .
باری دموکراتها میر غلام را پس از آنکه دستگیر کردند در اردبیل محاکمه نموده باعدام محکوم ساختند. اجرای حکم موکول بامضای حسن جودت بود. امّا او با این امر مخالفت نمود چون نتوانست محکوم‌کنندگان ویرا در اردبیل متقاعد سازد به تبریز رفت تا از پیشه‌وری دستوری در اینمورد تحصیل نماید. کسانی که برای کشتن وی پافشاری می‌کردند این مخالفت را با سیاست فرقه ناسازگار خواندند و با استفاده از غیبت وی حکم را بامضای مقام دیگری در کمیته ولایتی، رسانده بموقع اجرا گذاشتند و میرغلام را با سه تن دیگر بنامهای غلام خان و فرخ خان خامسلو و حسین نام دیگری بجوخه اعدام سپردند.
میر غلام را روز 21 فروردین در جای نارین‌قلعه و پشت عمارت اداره پست و تلگراف اردبیل اعدام کردند. یکی از راویان اینمطلب از قول یکی از کارمندان تلگرافخانه اردبیل نقل می‌کرد که هنگامی که فرمان آتش بجوخه اعدام داده شد تلگرام پیشه‌وری خطاب به کمیته ولایتی اردبیل بر روی دستگاه زده می‌شد که از کشتن میر غلام خودداری نمایند ولی صدای شلیک تیرها تقارن زمانی با صدای تیک‌تیک دستگاه تلگراف یافت و قبل از آنکه مجالی برای ابلاغ دستور شود وی
ص: 104
تیرباران گردید.
واقعه قابل ذکر دیگر این زمان تخلیه آذربایجان از ارتش سرخ بود و پادگانی که در اردبیل استقرار داشت در دهه اول اردیبهشت‌ماه 1325 خورشیدی بتدریج بروسیه بازگشت. مراجعت آخرین دسته از آنها با تشریفات نظامی صورت گرفت بدینمعنی که سربازان با نواختن موزیک از سربازخانه درآمدند و با آرایش منظم در میان صفهای متراکم شهروندان اردبیل، که بتماشا ایستاده بودند، بسمت دروازه آستارا براه افتادند.
تماشاگران با هلهله و شادی کف می‌زدند و از اینکه دوران اشغال 56 ماهه میهنشان سرآمده و زمان آزادی زادگاهشان فرارسیده است اظهار مسرت می‌کردند.

پایان کار فرقه:

فرقه دموکرات آذربایجان، که یکسال پیش با یکدنیا حرارت و احساسات بوجود آمده و طرفداران آن بموجب بیانیه‌ها و اعلامیه‌های مکرر، در راه سعادت مردم آذربایجان، اعلام فداکاری و جانبازی کرده بودند، بنا بمقتضیات جهانی و بر مبنای مصالح ابرقدرتها، در عرض چند ساعت از هم پاشید و چنان این کار سریع و بدون واکنش صورت گرفت که گوئی دوران حکومت ملّی و گفته‌های مؤسّسان آن و دولتمردان و افسران و فدائیان فرقه خوابی بیش نبود.
دولت مرکزی ایران، که از سازش جهانی در مورد آذربایجان آگاه بود، از چندی پیش مقدمات حمله نظامی بآن خطه را فراهم کرد و سحرگاه روز سه‌شنبه 19 آذرماه 1325 سه ستون ارتشی از قوای خود را بدان استان حرکت داد.
چندماه پیش، یعنی اوایل تشکیل فرقه نیز آن دولت چنین کرد و ستونی از سربازان را روانه آذربایجان نمود ولی چنانکه گفته‌ایم این ستون نتوانست از شریف‌آباد قزوین جلوتر رود و پس از مدتها توقّف و بلاتکلیفی، چون از ارتش شوروی اجازه عبور بدان استان نیافت با کمال ناراحتی بتهران مراجعت نمود.
آنروز فرقه هنوز بطور کامل مسلح نبود و سربازخانه دست‌نخورده در اختیار دولت مرکزی قرار داشت و اگر مانعی برای ارتش پیش نمی‌آمد برهم زدن فرقه بآسانی صورت می‌گرفت. ولی امروز که فرقه از سلاح و قدرت بیشتری بهره‌مند بود و حکومت بلامنازع داخلی آذربایجان را در دست داشت و در صورت لزوم می‌توانست ولو برای مدتی از خود
ص: 105
دفاع کند چون قدرتی در پشتش نبود بدین‌سادگی بلااثر گشت و ستونهای نظامی بدون رادع و مانع در اندک‌مدتی تمام منطقه را بتصرف خود درآورد.
در آن ایام احمد قوام معروف به قوام السلطنه نخست‌وزیر ایران بود و دکتر سلام الله جاوید با فرمان رسمی شاه از طرف دولت مرکزی باستانداری آذربایجان منصوب گشته بود. جاوید خود از سران فرقه بشمار می‌آمد و قبلا نیز بطوریکه در ذیل صفحه 34 گفته‌ایم مدتی در زندان مختاری بسر برده بود. انتصاب او بدانسمت با توافق پیشه‌وری با دولت مرکزی صورت گرفته بود تا اسما و با حکم رسمی استانداری از طرف شاه در آن استان باشد.
مقارن حرکت ستونها قوام السلطنه تلگرامی به استاندار مذکور مخابره نمود و ضمن اعلام حرکت نیرو همکاری با ارتش را از او خواست و تهدید نمود که چنانچه کسانی بفکر مقاومت مسلحانه باشند ارتش دستور مقابله و سرکوب دارد.
آدمی وقتی تلگرامها و نامه‌ها و پیامهائی را که حکومت مرکزی در آذرماه 1324 و قبل و بعد از آن تاریخ، باولیای فرقه می‌فرستاد و جوابهای سخت و روش ناسازگار سران فرقه را، که بآنها داده می‌شد، با دستورهای محکم آذرماه 1325 آن دولت و حالت تسلیم بیچون‌وچرا و هرآینه عاجزانه اولیای حکومت ملی مقایسه می‌کند بازی «آلاکلنگ» بچه‌ها بیادش می‌افتد که چگونه بازیگران خارجی گاهی یکی از ایندو را بر یک سر تیر بالا می‌برند و کمر دیگری را بر خاک می‌کشانند و لحظه بعد کار را برعکس کرده آنرا که بخاک مذلت افکنده بودند بالا می‌برند و آن دیگری را بر خاک می‌نشانند!
در موضوع پیدا شدن و از بین رفتن فرقه این سوآل بر ذهن آدمی می‌گذرد که مگر در این 365 روز دوران حکومت فرقه چه واقعه‌ای رخ داد که کار اینچنین وارونه گشت و آن یکی که دیروز با آنهمه امکانات مالی، نظامی، اداری و سیاسی حالت تمنی و مرحمت در پیش گرفته بود امروز بدین شکل از موضع قدرت دستور می‌دهد. و آندیگری که دیروز از هیچ فرقه‌ای ساخته پادگانها را تصرف و خلع سلاح کرده با تشکیل دولت، اولیای حکومت مرکزی را آنچنان مستأصل نموده بود، امروز چنین زبون و درمانده گشته
ص: 106
است.
جواب اینقبیل سوآلات را در ضمیر خود چنین می‌یابیم که بیگانه هرکه باشد منافع خود را می‌خواهد و هرلحظه مصالحش ایجاب کند از «رضا خان شصت‌تیر» رضا شاه کبیر و از «سید جعفر پیشه‌وری زندانی» صدر فرقه دموکرات و رئیس دولت ملی آذربایجان می‌سازد و ... بار دیگر که منافعش اقتضا کند آنها را چنان بر زمین می‌زند که مجال نفس کشیدن هم از آنان سلب می‌گردد.
باری قوام السلطنه در آن تلگرام چنین نوشت «جناب آقای دکتر جاوید استاندار آذربایجان. بطوریکه تاکنون کرارا تذکر داده شده اینجانب جز حسن‌نظر و جلوگیری از هرگونه سوء تفاهمات نظری نداشته و در قسمت انتخابات بطوریکه قبلا دستور داده بودم بایستی قوای انتظامی مرکز جهت حسن جریان انتخابات بآن منطقه، مثل سایر مناطق ایران، وارد گردند تا انتخابات آذربایجان، مثل سایر نقاط کشور، طبق مقررات قانون انجام شود. انتظار من آنست که در اجرای اوامر دولت و ایجاد هرگونه تسهیلات جهت ورود قوای اعزامی از مرکز، شخص جنابعالی نظر بمسئولیتی که دارید اقدام نمائید.
قوای انتظامی مرکز نیز طبق دستور اینجانب امروز بطرف میانه حرکت خواهد نمود و دستور دارد که اگر از طرف اشخاص مسلح مقاومتی بشود جلوگیری نماید. انتظار دارم جنابعالی با علاقه‌ایکه همواره باقتضای مسئولیت در حل اشکالات بروز داده‌اید در اینموقع نیز کمال مراقبت را خواهید داشت که ورود قوا بدون سانحه و مصادمه انجام شده و در اجرای قانون و انجام امر انتخابات تأخیر و تعطیلی روی ندهد. نخست‌وزیر احمد قوام».
این تلگرام یکروز دیرتر بدست گیرنده رسید و در این فاصله ستون اعزامی در ارتفاعات قافلانکوه ضرب‌وشستی به نیروهای حکومت ملی آذربایجان نشان داد و وصول آن‌که بعد از خبر حمله صورت گرفت در بین رجال فرقه اضطراب و نگرانی شدیدی پیش آورد و سبب تشتت و هرآینه اختلاف‌نظرها گشت. گروهی معتقد بمقاومت و پایداری بودند و به تسلیم رضا نمی‌دادند. ولی گروه دیگر با پیش کشیدن شرایط و مقایسه امکانات، اصرار بر آن داشتند که از احساسات خشک و خالی دست
ص: 107
برداشته شود و تصمیم فرقه بر مبنای واقعیّت اتخاذ گردد. سرانجام صلاح در آن دیده شد که با افراد و مقاماتی نیز مآل‌اندیشی کنند و طبق راهنمائی آنها عمل نمایند. مشورتها بسرعت انجام شد و مصلحت در عدم مقاومت یعنی تسلیم اعلام گردید. در نتیجه آقای جاوید طی تلگرام خیلی فوری به قوام السلطنه پاسخ داد و در آن چنین گفت: «خیلی فوری. جناب اشرف آقای نخست‌وزیر، تلگراف شماره 3048 با کمال تأسف امروز 20/ 9/ 25 ساعت 9 در واقع 24 ساعت بعد از عملیات جنگی زیارت شد. چنانچه حضرت اشرف اطلاع دارند اینجانب همیشه ساعی بود که با حسن نیت حضرت اشرف کار آذربایجان با راه مسالمت حلّ گردد. امروز نیز از موقع استفاده کرده با کمک آقای شبستری موفق شدیم آقایان مربوطه را حاضر بترک مخاصمت نمائیم. این موضوع خدمت آقای سیف قاضی نیز اطلاع داده شد. برای اینکه از خونریزی و برادرکشی جلوگیری شود دستور فرمائید ستون مربوطه ترک مخاصمت نماید و اجازه فرمائید اینجانب به میانه رفته قرار آمدن قوای تأمینیه را بگذارم. 985 دکتر جاوید».
اقدام دکتر جاوید تنها این تلگرام نبود بلکه او بعنوان استاندار و آقای میرزا علی شبستری رئیس مجلس ملّی آذربایجان، با عنوان ریاست انجمن ایالتی آن استان، تلگرامهائی هم به شاه و قوام السلطنه مخابره کردند. شبستری در تلگرام خود چنین نوشت «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در اینموقع که قوای تأمینیه بمنظور اجرای مراسم انتخابات به آذربایجان حرکت نموده از نظر علاقمندی خاص اینجانب و جناب آقای دکتر جاوید استاندار آذربایجان، فورا جلسه فوق العاده در انجمن تشکیل، بر اثر جدیت و وطنخواهی شخص اینجانب و آقای دکتر جاوید و بعضی خیرخواهان دیگر تصمیم گرفته شد که باستانداری دستور داده شود تا از هرگونه سوءتفاهم یا عدم تمایلی که در مورد قوای تأمینیه رخ دهد جدّا جلوگیری تا وحدت و استقلال تمامی ایران از هرگونه خللی محفوظ و مصون بماند. بدیهی است این خدمت برجسته انجمن ایالتی و
ص: 108
سایر وطنخواهان منظور نظر شخص اعلیحضرت همایونی واقع و در تحکیم آن هرگونه اوامر ملوکانه صادر خواهند فرمود. شماره 11276- 20/ 9/ 25 رئیس انجمن ایالتی آذربایجان شبستری».
دکتر جاوید نیز در تلگرام مشابهی که بشاه مخابره کرد بدین شکل استمداد نمود «پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی چنانچه وظیفه هرایرانی است که برای وحدت و یگانگی ایران بکوشد، آذربایجانیها نیز همیشه باستقلال و وحدت و یگانگی ایران علاقمند بوده‌اند. اینجانب نیز همیشه ساعی بود که وحدت و یگانگی ایران حفظ شود و ... تلگراف اخیر جناب اشرف آقای نخست‌وزیر همین امروز 20/ 9/ 25 در ساعت 9 زیارت شد فورا اقدام نمود با کمک آقای شبستری رئیس انجمن ایالتی آذربایجان اشخاص مربوطه را متقاعد بترک مخاصمت نمودیم که خون برادران ایرانی بیجهت ریخته نشود. در اینخصوص تلگرافی بعرض جناب اشرف آقای نخست‌وزیر نیز مخابره شده است. اینجانب امیدوار است که در نتیجه توجهات اعلیحضرت همایون وحدت و یگانگی ایران همیشه محفوظ بماند. 986- 20/ 9/ 25 استاندار آذربایجان دکتر جاوید».
از خوانندگان کتاب اجازه می‌خواهیم که ببرخی از تلگرامهای مبادله شده دیگر آنروز بین تهران و تبریز نیز اشاره کنیم تا بعنوان مظنّه سیاست روز در اختیار کسانی که در اندیشه بررسی این وقایع باشند قرار گیرد. از آنجمله تلگرامی است که آقای علی شبستری بعنوان رئیس انجمن ایالتی آذربایجان به آقای احمد قوام مخابره کرده و گفته است «جناب اشرف آقای قوام السلطنه نخست‌وزیر محترم ایران. تلگرامی که بعنوان آقای دکتر جاوید استاندار آذربایجان مخابره فرموده بودید امروز واصل و زیارت. فورا جلسه فوق العاده در انجمن ایالتی آذربایجان تشکیل در نتیجه مساعی و علاقمندی اینجانب و آقای دکتر جاوید و بعضی از اعضای خیرخواه انجمن، نظر باطمینانی که بحسن‌نظر جناب اشرف حاصل است باتفاق آراء تصمیم گرفته شد از هرگونه ممانعتی که از ورود قوای تامینیه بآذربایجان بعمل آید قویا جلوگیری نموده تا هیچگونه برادرکشی بر اثر سوءتفاهم واقع نگردد و وحدت ایران عزیز محفوظ و بانجمن ایالتی نیز
ص: 109
مسئولیت وجدانی وارد نشود. بنابراین انتظار می‌رود از طرف جناب اشرف نیز نظر به وطن‌پرستی و حسن نیتی که دارند دستورات لازمه بقوای تامینیه آذربایجان صادر نمایند که فقط منظور اساسی جناب اشرف را تعقیب و خارج از مأموریتی که دارند رفتاری ننمایند 11275- 20/ 9/ 25 رئیس انجمن ایالتی آذربایجان شبستری».
قوام السلطنه که از سازش جهانی برای برچیده شدن حکومت ملّی آذربایجان آگاه بود با دریافت تلگرامهای آقایان شبستری و جاوید و اطلاع از تسلیم بیقید و شرط حکومت مذکور و دولتمردان فرقه دموکرات پاسخی بتلگرامهای آنان که بشاه مخابره نموده بودند بدین شرح صادر کرد «جناب آقای شبستری و جناب آقای دکتر جاوید استاندار، تلگرامی که به پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی عرض کرده بودید از نظر مبارک گذشت ابلاغا اشعار می‌دارد از تصمیم عاقلانه‌ایکه در ترک هرگونه مقاومت در مقابل ورود و استقرار ارتش ایران و قوای دولتی در آذربایجان گرفته‌اید خرسندی حاصل است. باید بدانید که ارتش ایران و قوای تأمینیه جز حفظ نظم و آرامش و تهیّه موجبات رفاه و آزادی مردم وظیفه‌ای ندارد. تمام اهالی آذربایجان باید خود را در پناه ارتش ایران مصون دانسته بدانند که آزادی و آسایش آنها مطابق قوانین مملکت در امان است و اشخاص خیرخواه که برای نیل باین مقصود جدیت نمایند خدمات آنها منظورنظر خواهد بود. نخست‌وزیر احمد قوام». جملات و عباراتی که در این تلگرام ملحوظ شده از هرجهت قابل ملاحظه و توجه می‌باشد.
باری طبق نوشته جراید آنروز آقایان شبستری و جاوید هنگام ورود ستونهای اعزامی به تبریز، تا «باسمنج»، که روستائی در سه فرسخی شهر است، باستقبال رفتند ولی از طرف فرمانده ستون تحت‌نظر قرار گرفته بتهران اعزام شدند.

21 آذر 1325 در اردبیل:

تلگرامهای متبادله و حرکت ستونهای ارتشی باطلاع مردم آذربایجان نرسید از اینرو کسی از آنچه بین تهران و تبریز در جریان بود آگاهی نداشت و آنانکه از طریق رادیو تهران جسته گریخته مطالبی می‌شنیدند ضمن بی‌اعتمادی نسبت بآنها جرأت پخش و اعلام آنها را نیز نداشتند. بدینطریق در روزهای 19 و 20 آذر 1325 کسان زیادی از ساکنان اردبیل از
ص: 110
این وقایع بیخبر بودند و حتی اعضای کمیته ولایتی فرقه در اردبیل هم از ماجری غافل ماندند.
بگفته بازماندگان مطلع آن ایام غروب روز بیستم آذر، که شب 21 حساب می‌شد، بمناسبت سالروز تشکیل دولت ملّی مجلس جشنی در تالار دبیرستان صفوی ترتیب یافته جمعی از گردانندگان امور و شهروندان اردبیل در آن دعوت داشتند. امّا برخلاف معمول جشنها، حالت سرور و شادی در آن دیده نمی‌شد و برخی از مدعوین، که جسته‌گریخته از واقعه بوئی برده بودند در کنار و گوشه بنجوا با هم سخن می‌گفتند و اگر در قیافه آنها دقت می‌شد مضطرب و پریشانحال و نگران از آینده بنظر می‌رسیدند.
جلسه زودتر از معمول و دور از هرگونه شور و هیجانی پایان یافت و بارش برف و سردی هوا یکی از علل آن قلمداد گردید. حاضران بخانه‌های خود بازگشتند اما آنهائیکه باخبر از ماوقع بودند با عجله وسایل حرکت فراهم کرده شبانه بطرف مرزها براه افتادند.
صحنه‌گردان این جشن خلیل آذربادگان فرماندار اردبیل بود و او برخلاف معمول گذشته، که ندرتا از اشراف و مالکان برای سخنرانی و غیره دعوت می‌کرد، اینبار از فرزند نایب الصدر، بزرگ مالک اردبیل و بعضی دیگر از آنقبیل افراد دعوت بسخنرانی نمود و آنها که قلبا از فرقه ناراضی بودند و اصولا نیز ورزیدگی سخن گفتن در چنین مجامع عمومی نداشتند، هریک جملات بی‌سروتهی بر زبان آوردند.
در بین این سخنرانیها، یکی از اعضای کمیته از خارج وارد تالار شد و خود را به «میرزازاده» ، که در صف جلو نشسته بود، رسانیده آهسته در گوش او سخنانی گفت.
میرزازاده با شنیدن این مطلب رنگ خود را باخت ولی برای حفظ ظاهر سعی بر خونسردی کرد. او چند دقیقه بعد از رفتن آن شخص در جلسه نشست و با ایما و اشاره زنوزی و بعضی دیگر از سردمداران فرقه را اشاره بخروج از مجلس کرد و خود نیز بدنبال آنها تالار را ترک نمود.
آقای یعقوب قدس، که گفتیم از اولیای فرقه در اردبیل بود و توأم با نمایندگی مردم اردبیل در مجلس ملّی آذربایجان ریاست اداره فرهنگ شهرستان را بر عهده داشت، در
ص: 111
اینباب می‌گوید «ساعتی پس از پایان این مراسم من در باشگاه معلمان، که در همان دبیرستان بود نشسته بودم. مرحوم سید جمال الدین صفوی معاون اداره فرهنگ نزد من آمده از سقوط حکومت ملّی و فرار اولیای آن خبر داد. من از آنجا بکمیته ولایتی رفتم.
ساعت نزدیک به نیمه‌های شب بود. سران کمیته در آنجا بودند و مضطرب و ناراحت بنظر می‌رسیدند. من از آنها برنامه بعدی اقدامات لازمه را سوآل کردم. گفتند که میرزازاده و زنوزی بجائی رفته‌اند حالا برمی‌گردند و تکلیف روشن می‌شود. قریب نیمساعت انتظار ما طول کشید و بیکبار در راهروی ساختمان صدای شیون و ناله بلند شد و صاحبان آنها که آندو نفر بودند با صدای بلند زبان به هتاکی گشوده بر فرقه و حکومت ملی و گردانندگان آنها ناسزا می‌گفتند و با عصبانیت تمام داد می‌زدند که بی‌شرفها چگونه به سر ما کلاه گذاشتند، خودشان از تبریز فرار کردند و کوچکترین اطلاعی هم بما ندادند.
آنان، که معلوم شد از کنسولخانه می‌آیند، با عجله بجمع‌آوری برخی اوراق موجود پرداختند و دیگران نیز هریک آنچه که لازم می‌دانستند برداشتند. ساعت به یک بعد از نیمه‌شب رسیده بود که من (یعنی آقای قدس) بقصد مراجعت بخانه از پله‌های عمارت پائین آمدم. هوا بسیار سرد و نزدیک به 25- درجه سانتیگراد بود. در خیابان، که مملّو از برف بود اعضا و کارگردانان کمیته دو کامیون پر از بار را جلوی کمیته آورده بارهای آنها را بوسط خیابان ریخته با عجله بر آنها سوار می‌شدند و بظاهر چنین وانمود می‌کردند که برای جنگیدن بسمت آستارا می‌روند.
آقای قاسم ترکپور که با من (یعنی آقای قدس) نسبتی داشت و در کامیون برای خود جائی گرفته بود مرتبا مرا دعوت به سوار شدن می‌کرد. ولی من بسبب آنکه از لحاظ وضع جسمانی فاقد شرایط لازم برای جنگ بودم قبول نکردم غافل از آنکه موضوع فرار به روسیه است و نه جنگ با ارتش در آستارا. بهرحال آخرین دو نفر میرزازاده و زنوزی بودند که با
ص: 112
عجله از پله‌ها پائین آمده خود را به کامیونها رسانیدند. آندو مسلح به سلاحهای کمری و بسیار خشمگین بودند و چون از گذشته با من (یعنی آقای قدس) سابقه خوشی نداشتند چنین پنداشتم که ممکن است در این لحظه تلخکامی و فرار قصد جان من کنند این بود که خود را بکناری کشیدم و با استفاده از سایه درختان که برف زیاد روی شاخه‌های آنها مانع رسیدن نور چراغهای خیابان و سبب تاریکی پیاده‌روها گشته بود، خود را از صحنه دور کردم. کامیونها با عجله بسوی آستارا براه افتاد و من نیز بجای منزل راه خانه خواهرم را در پیش گرفتم.».
«آقای یعقوب قدس»
آقای محمد جلیلی رئیس کمیته ولایتی فرقه در اردبیل، دراینباره می‌گفت که «خود کمیته با کنسولخانه تماس گرفت و کنسول روس، که بتازگی بجای کنسول سابق آمده بود، بدون آنکه رسما در اینباب مطلبی بیان دارد بعنوان صلاح‌اندیشی گفت بهتر است که شماها بآستارا یا مغان و کنار مرز شوروی بروید و منتظر باشید. اگر دولت عفو عمومی بدهد باردبیل برگردید والّا بتوانید بروسیه بروید. و این بود که ما هم شبانه
ص: 113
بدانسمت حرکت کردیم.»
آقای جلیلی هم از اینکه میرزازاده و زنوزی دو عنصر نامطلوبی بودند که از تبریز فرستاده شده بودند و از زشتی اعمال و رفتار آنها، اظهار نفرت و ندامت می‌نمود.
کسانی که امکان فرار نیافتند بفکر پنهان شدن افتاده از نیمه‌های شب تغییر مکان دادند و مثل آقای قدس بخانه کسان و بستگان و آشنایان خود رفتند. گروهی دیگر که بدین کار هم توفیق نیافتند، یا از ماجری بیخبر بودند شب را وقتی به روز آوردند با دسته‌های فرصت‌طلب مواجه گشتند که در هر کوی و برزنی براه افتاده بدنبال سردمداران فرقه می‌گشتند و حرز و حرمت خانه‌های آنها را درهم می‌شکستند.
ما وقتی در تاریخ مطالعه می‌کنیم بشریت را همواره از اینگونه افراد، که گذشتگان نام «اوباش» بآنها داده‌اند، در زجر و عذاب می‌یابیم. اینان مشتی افراد بی‌وجهی بوده و هستند که در هرجامعه و بین همه طبقات آن پیدا می‌شوند و جز خواست دل خود یا نفع شخصی خویش، بهیچ اصل و منطقی اعتقاد ندارند و بقول معروف خود را نخود هرآشی دانسته در همه کارها دخالت می‌نمایند. بظاهر سخن از انسانیت و اخلاق و یا ملیّت و میهن و یا دین و مذهب می‌زنند و خود را «کاتولیک» تراز «پاپ» نشان می‌دهند ولی در عمق وجود خویش از آن کیفیت ذاتی و ماهیت ماجراجوئی خود الهام گرفته از بوجود آوردن حوادث لذت می‌برند یا از خرابی خانه انسانهای دیگر، یا جرح و قتل آنان، ناخودآگاه در ضمیر خویش احساس مسرّت و رضایت می‌نمایند.
برای اینان فرق ندارد که اصل قضیه چیست و روند امر چگونه است. فقط سعی بر حادثه‌آفرینی دارند و بازی در چنین صحنه را، به مقتضای طبیعت، بهترین وسیله تشفی نقص روانی خود می‌شمارند. برخی از اینان طمع در مال دیگران می‌بندند و گاهی بدانجهت نفسی را بقتل رسانیده و خانه‌ای را به نهب و غارت می‌کشانند که چیزی بدست آورند و با آتش زدن به قیصریه‌ای به دستمالی دست یابند. اینان علاوه بر اوباش از عناوین دیگری در جامعه نیز برخوردارند و از اینکه بنام «اجامر» و «حرامی» و نظایر آن خوانده شوند ناراضی بنظر نمی‌رسند.
هرحادثه‌ای که در تاریخ رخ داده بلافاصله دسته‌ای از اوباش در آن صحنه دیده
ص: 114
شده و در هرتحولی که در جریان امور جامعه‌ای پیش آمده فرصتی برای ظهور و عملکرد آنها پیدا گشته است.
تاریخ نمونه‌های زیاد و گوناگونی از اینان دارد و یکی از آنها، که نسل ما شاهد آن بوده است، داستان سقوط مرحوم دکتر محمد مصدق از نخست‌وزیری ایران در 28 مرداد 1332 خورشیدی می‌باشد. کسانی که بتاریخ ملّی شدن صنعت نفت در ایران آگاهی دارند می‌دانند که شاه ایران و کسانی که مثل او می‌اندیشیدند راضی به ملّی شدن نفت ایران نبودند ولی دکتر مصدق و همفکرانش، با زمینه‌ایکه در بین روشنفکران و بتدریج بین ملّت ایران بوجود آمده بود، از این کار حمایت می‌نمودند. سرانجام مصدق به نخست‌وزیری رسید و دست بدین کار زد. شاه با او بمخالفت برخاست و اختلاف بین آن دو شدت گرفت. مصدق بقانون اساسی متوسل شد و از وی خواست که بر طبق وظایفی که در آن قانون برای شاه معین گشته است سلطنت نماید نه حکومت. ولی شاه بتشویق و توصیه مشاوران داخل و خارج، خود را شاهنشاه ایران می‌گفت و منطوقا کشور را از آن خود تصوّر می‌کرد.
در این کشمکش مردم از نخست‌وزیر حمایت کردند. شاه نخست به زور متوسل گشت ولی با بوجود آمدن حوادث سی‌ام تیرماه 1331 در این امر ناکام شد .
امریکائیها بکمکش آمدند و طرح کودتائی را ریختند و برای اجرای آن از وی خواستند که بخارج از کشور برود. او چنین کرد و روز 25 مرداد 1332 ببغداد و از آنجا به ایتالیا رفت. با رفتن او شور و هیجانی در مردم بوجود آمد و از این رهگذر مجالی برای کسانی که از آنان سخن می‌گوئیم فراهم آمد. اینان نیز مثل دیگر ایرانیان در صحنه‌های تظاهرات ضد سلطنت ظاهر شدند و حتی روز 27 مرداد با بریدن رگهای خود، با خونیکه از آن بیرون می‌آمد طومارهائی را بطرفداری از دکتر مصدق امضا کردند و برای آن شعارهائی
ص: 115
نیز ساخته در اینجا و آنجا و هرجا با صدای بلند می‌خواندند «از جان خود گذشتیم. با خون خود نوشتیم. یا مرگ یا مصدق».
هنوز بیست و چهار ساعت از این واقعه نگذشته بود که سرلشگر فضل الله زاهدی شروع به پیاده کردن نقشه کودتا کرد و آنرا، بقول شایع روز، با یکعده از زنان روسپی آغاز نمود. آنها را سوار بر کامیونها بخیابانها آورد و با شعارهای مرگ بر مصدق در شهر گردانید. اوباش، یعنی کسانی که دیروز با خون خود یا مرگ یا مصدق نوشته بودند بی‌هیچ شرم و حیائی، سوار بر آن کامیونها و چند تانکی که با آنها بود، شده با صدای بلندتر از دیروز، برای مصدق مرگ می‌خواستند و در برخی از شهرها بخانه‌های اشخاص مشخصی هجوم آورده از ضرب و شتم و توهین و هتاکی و آنچه آنها را راضی گرداند، باز نایستادند. چنانکه در اردبیل نیز چنین شد.
در روز 21 آذر 1325 نیز این صحنه در آن شهر بشدت ظهور کرد و دستجاتی از چنان کسان بی‌وجه، که در بین آنها حتی معلّمی از فرهنگ نیز بود، براه افتاده بدون آنکه بر خیر و شر و صلاح شهر و جامعه بیندیشند بخانه‌های اعضای سرشناس فرقه و هرآنجا که می‌خواستند هجوم بردند و چنان صحنه‌هائی بوجود آوردند که آدمی بعد از سی و چند سال از ذکر آن نیز شرم می‌نماید.
خوانندگان کتاب نباید تصوّر کنند که ما می‌خواهیم گناهکاران اجتماعی را از رسیدن به سزای اعمال خود باز داریم یا خدای ناکرده به ناروا از شخص یا دسته و یا مرام و مسلکی بر مبنای تمایلات خود دفاع کنیم. حاشا که چنین باشد. ما زندگانی را با آزادگی آغاز کرده با آزادمنشی گذرانیده و با دفاع از حق و آزادی بپایان رسانیده‌ایم و از خدای بزرگ مسئلت داریم آنچه را هم که بعد از این بما عمر عطا فرماید با آزادی و حق‌دوستی قرین گرداند و از حبّ و بغضهائی که ممکن است ما را از راه راست منحرف سازد، بازدارد.
جامعه بشری محتاج نظم و انتظام است و بدون نظام مشخص زندگی در آن میسّر نمی‌باشد. تمام قوانینی که در جهان ما برای افراد جوامع انسانی وضع یا مقرر گشته است بدین منظور بوده و همه انبیاء و رسل که ابراز مأموریت از جانب خدا کرده‌اند صرفا
ص: 116
برای ایجاد نظم و نظام آمده‌اند و در اصولی نیز که برای عبادت خالق آورده‌اند ترتیباتی منظور داشته‌اند که بشر با بجا آوردن آنها، از آن مقام اعلی در تجاوز بهمدیگر شرم نماید و با کرنش صادقانه در برابر خالق این جهان منظم و باعظمت، جز حفظ نظم بچیزی نیندیشد.
ما اگر روزی توفیق آن بدست آوریم که دور از هرگونه خودبینی‌ها و جاه‌طلبی‌ها، محتوای قرآن کریم را، که آخرین و کاملترین کتاب آسمانی است، بدقت بررسی کنیم و در مطالب آن صادقانه غور و اندیشه نمائیم. بیش از هرچیز به دو نکته اساسی و بسیار مهم برمی‌خوریم. یکی آنکه خالق جهان را خدای یگانه و بی‌همتا بدانیم و بدو ستایش کنیم. دیگر آنکه طبق احکامی که مقرر داشته در کمک بهمنوع و احترام نفوس و اموال مردم صمیمانه قدم برداریم. خدای بزرگ در قرآن مجید بانسانها ارزش زیادی داده و خدمت بآنها را همه‌جا ستوده است و تا آنجا او را گرامی داشته که پاداش نیکی بانسانها را ده برابر عنوان کرده ولی برای شب‌زنده‌داری در باب عبادت بخود ذات حقتعالی چنین امتیازی مرعی ننموده است. آیا با چنین ارزشهای دینی و اخلاقی، بزمین انداختن انسانی در وسط روز، در مرکز شهر و بریدن سر او در جوی خیابان، آنچنانکه گاو و گوسفند را سر می‌برند می‌تواند منطقی باشد و اگر چنین کاری در شهر اردبیل صورت گیرد، بدان نحو که آنروز صورت گرفت، آیا سبب زجر روحی اردبیلیان و شرمندگی تاریخی آنها نخواهد شد؟ و آیا اوباش اردبیل درنده‌تر از آدمخواران آمازون بحساب نخواهند آمد؟
جامعه قانون دارد و با دقت و موشکافی تمام، برای هرجرم و خلافی مجازاتی معین کرده و رسیدگی به آنها را بانسانهای شرافتمند و باوجدانی بنام قاضی سپرده است که با کمال بیطرفی بجرم افراد برسند و کیفر آنرا معین نمایند و دستور اجرا بدهند. با این ترتیب احدی حق ندارد متعرض دیگری شود ولو آنکه او در ملاء عام مرتکب خطائی گردد.
ص: 117
در آنروز کسانی از اعضای فرقه دچار چنین سرنوشتی شدند و بدون محاکمه بدست اوباش بقتل رسیدند و اگر عالم با تقوی و مجتهد بافضیلت آنروز اردبیل، یعنی حاج شیخ غلامحسین مرحوم نبود و از کار زشت اینان با اتکاء و استناد باحکام الهی نهی نمی‌کرد و تعرض بجان و مال افراد را بدون رسیدگی و حکم قاضی، منافی احکام اسلام نمی‌گفت چه‌بسا که دامنه این کار وسعت می‌یافت و کسان بیگناه بسیاری بخاک و خون کشیده می‌شدند.
«شادروان حاج شیخ غلامحسین غروی»
ص: 118
شعار اوباش در آن روز و روزهای بعد کلمه «قتله» بود و اگر یکی از آنها به یکنفر رهگذر، ولو ناشناخته، این کلمه را نسبت می‌داد در اندک‌زمانی دیگران ندانسته و نشناخته بر سر وی می‌ریختند و هنگامی از حمله باز می‌ماندند که تن بیجان مرد بیچاره در روی برفها افتاده بود و چه‌بسا که بعد از کشته شدن هویت او شناخته می‌شد و هرآینه سبب تأسف قاتلین آن شهید بیگناه می‌گردید.
روز 21 آذر 25 کسانی مثل اسماعیل حکاک معروف به «ساری اسماعیل»، محمد مظلومی، شکر الله خان کیخسروی که بسبب کشتار و جرائمش در قریه «مجه‌میر» در زندان دموکراتها بود و پس از آزاد شدن از زندان قبل از رسیدن بخانه در راه مقتول شد، و ... کسان دیگری، قتله شدند و کشندگان آنها طناب بر پاهای آنان بسته در کوچه و خیابان بر روی برفها کشیدند. وحشت و نگرانی عمیق بشهر سایه افکنده بود. هیچکس بوضع خود و خانواده‌اش اطمینان نداشت، خدا رحم کرد که هوا خیلی سرد بود و سرمای شدید همه را به خانه وزیر کرسی کشانید.
یکی از کارهای ناپسند این افراد آتش زدن بچاپخانه جودت بود. ما در جای دیگر نیز گفته‌ایم که در دوره دموکراتها، حسن جودت با استفاده از موقعیت خود در فرقه، و با روابطی که با مأموران شوروی در اردبیل داشت، موفق بخریدن چاپخانه بزرگ و مجهّزی از روسها شد و آنرا بجای چاپخانه کهنه خود نصب کرد. صبح روز 21 آذر، تنی چند از افراد مذکور بدان محلّ هجوم آوردند و چاپخانه را با تمام حروف و ماشین‌آلات بخیابان ریخته آتش زدند و این سرمایه بزرگ فرهنگی را که درهرحال متعلق بدان شهر و مردم
ص: 119
بود، از بین بردند. کسی که بگفته خودش پیش از همه بدین کار دست زد مرد ثروتمند و صرّافی بود، و هم‌اکنون که ما این مجموعه را گرد می‌آوریم اواخر حیاتش را می‌گذراند و گویا بکیفر این قبیل اعمال ناستوده‌اش درمانده گشته بیمار و زمینگیر شده است.

ورود ستون ارتش باردبیل:

باری با سقوط فرقه و دگرگونی اوضاع، سازمان فدائیان نیز، که ستون فقرات نیروهای مسلح فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل می‌داد از هم پاشید و اعضای آن‌که غالبا از دهقانان و برخی از مهاجران بودند از ترس جان سلاحهای خود را ریخته مخفی یا فراری شدند و بالمال نگرانی جدیدی برای مردم فراهم آوردند زیرا سلاحهای مزبور بدست عشایر و برخی از ماجراجویان شهر افتاد و احتمال ناامنی و ناراحتی‌ها را در دل شهروندان بوجود آورد.
ما در جای دیگر نیز اشاره کرده‌ایم که ستون اعزامی ارتش بفاصله یکهفته بعد از 21 آذر از طریق قافلانکوه باردبیل رسید. علّت این تأخیر بظاهر سختی زمستان و زیادی برف عنوان شد ولی بگفته برخی از مطلعین، در این امر بدانجهت درنگ شد که اولیای فرقه بدست اوباش محلّی مجازات شوند و برای بیانیه‌های بین المللی دولت مرکزی در این زمینه، که مردم آذربایجان موافق فرقه و حکومت ملی نبودند، شواهدی بدست آید.
تأخیر در ورود ارتش مردم و شهر را با بلاتکلیفی مواجه ساخت زیرا نظم‌دهندگان دیروز فرار کرده و امنیت‌دهندگان جدید نیامده بودند. این بود که اعاظم و بزرگان روز، که عبارت از مالکان و معاریف قبل از پیدایش فرقه بودند و بمخالفت با افکار چپ شناخته می‌شدند، وارد عمل گشته هیئتی مرکب از چهار نفر را برای تامین
ص: 120
امنیت شهر انتخاب کردند.
هیئت مذکور در وهله اول از پاسبانان، درجه‌داران قدیمی و افسران سابق شهربانی، که در اردبیل مانده و با فرقه همکاری نکرده بودند، دعوت بهمکاری نمود و با تعدادی تفنگ و فشنگ، که از اینجا و آنجا گرد آورد، موجبات باز شدن مجدّد شهربانی و کلانتریها را فراهم کرد و نیز با کمک داوطلبانی از خود مردم، امنیت محلّات را حفظ نمود.
کار این هیئت دوام نیافت زیرا انتخاب بعضی از اعضای آن مورد اعتراض قرار گرفت و از سوی دیگر کسانی از سردمداران محلّات و خانهای بعضی از طوایف شاهسون بمیدان آمده خود را وصّی و قیّم مردم یا نماینده تام الاختیار دولت مرکزی تصوّر کردند و به حلّ و فصل امور یا بگیروببند این و آن پرداختند.
سرانجام ستون اعزامی بشهر درآمد و در سربازخانه، که با رفتن ارتش شوروی در اردیبهشت و فرار دموکراتها در 21 آذر بکلّی خالی شده بود، استقرار یافت. فرماندهی این ستون با سرهنگ سوار بایندر بود. او در اوایل خدمت ارتشی خود مدتی در پادگان اردبیل انجام‌وظیفه کرده و پدرش امیر معزّز گروسی هم در دوران استبداد صغیر حکومت این ولایت را از طرف دولت مرکزی بر عهده داشته است.
با ورود ستون نظامی بار دیگر سختی‌های جدیدی برای مردم پیش آمد و بگیرو ببندهائی، که گاهی ملاک و مأخذ صحیحی هم نداشت، آغاز گشت. زندان پر از دستگیرشدگان گردید و بیشتر کسانی که دیروز برای ورود ستون نظامی شادمان بودند باتهامات واهی و چوغولیهای دیگر همشهریان توقیف گشتند. در این میان سخنانی نیز
ص: 121
در مورد افسران و دست‌اندرکاران بر زبانها جاری گردید و داستان اخاّذی از متهمان و دستگیرشدگان در همه‌جا شیوع یافت.
جای تأسف است که فرماندهان ستون اعزامی و اولیای دولت مرکزی بجای آنکه از وقایع یک سال گذشته درس عبرتی بگیرند و طریق رأفت و محبت با مردم طی کنند در چنین اوضاع و احوال آشفته در مورد سوء استفاده از متهمین برآمدند و بار دیگر دلها را پر از کینه و نفرت ساختند. بگفته کسانی که از آن دوره باقی مانده و از دیده‌های خود در آن ایام با ما سخن گفته‌اند برخی از افسران در این زمینه حرص و ولع خاصی نشان داده آنچه می‌توانستند کردند. اسفبارتر آنکه خود فرمانده ستون نیز از این مقوله‌ها برکنار نماند و بروایت آنان واسطه‌ای نیز از طرف وی برای این کار پیدا شد. آنان این واسطه را شخصی بنام «جه‌رو اسماعیل» می‌خواندند که در محلّه ابراهیم‌آباد سکونت داشته و بعدا به گیلان کوچ کرده از این ولایت رفته است. برخی از گویندگان این مطلب یادآور می‌شدند که این اسماعیل از دوران خدمت اوّل بایندر در اردبیل با او آشنا بود و در این مأموریت اخیر از محارم حضور وی بشمار می‌آمد.
موضوع رشاء و ارتشاء امری نیست که بتوان در شئون اداری، سیاسی، قضائی، ارتشی و حتی اقتصادی آنرا پوشیده داشت. تا آنجا که معروف است در ایران هرکاری را می‌توان با پول انجام داد و حتی خون را نیز با آن شست. امّا آنچه ما را بیش از این امر زجر می‌دهد اینست که در بین اردبیلیان افراد بی‌وجه و ابلهان صاحب غرضی پیدا می‌شدند که بخاطر یک رنجیدگی کوچک از همشهریان دیگر، و بالمآل برای تشفّی حسّ انتقام‌جوئی خویش، یا همچنانکه گفتیم صرفا برای ارضای هوی و هوس خود، در چنین مواقع حساس اقدام بشکایت از آنان می‌کردند و بی‌محابا جان و مال آنها را در معرض تعدّی قرار داده با مشاهده ناراحتی آنها احساس راحتی می‌نمودند. صد حیف امروز هم که نحوه اندیشه‌ها دگرگون گشته و اردبیل تحصیلکرده‌های زیادی یافته است این خصلت ناصواب در مقیاسهای اسفبار در این شهر بچشم می‌خورد و آدمی را بسختی زجر
ص: 122
می‌دهد.
برای رسیدگی بجرم گناهکاران دادگاههای نظامی تشکیل یافت و جمعی بمرگ و گروهی نیز بزندانهای طولانی محکوم گشتند و بقول بازماندگان آن وقایع کسانی هم که از بستگان متنفذین محلی و یا پولداران بودند از این گرفتاریها مصون مانده نجات یافتند.
در این دادرسی‌ها پرونده دو گروه زودتر از همه رسیدگی شد یکی افراد بیکس که معروف بفعالیت در فرقه بودند و چون کس و مالی نداشتند می‌بایست محکوم و مجازات شوند، و دیگر آنهائیکه بسبب پول و «پارتی» نمی‌بایست در زندان بمانند . ولی جمع زیادی که از این هردو دسته نبودند مدتها در زندان ماندند و شخصیتیهای بزرگی از آنها مثل شادروان حاج میرزا بیوک آقا واهب‌زاده بلاتکلیف در آنجا از دار دنیا رفتند.
از جمله محکومان این دادگاه هفده نفر از روستائیان قریه «ثمرین» بودند که دسته جمعی به جوخه آتش سپرده شدند. اینان را نزدیک غروب آفتاب، در خارج از شهر و در کنار آسیابی معروف به «آقا دگیرمانی» بصف کرده تک‌تک دستور فرار دادند و بلافاصله از پشت به تیر بسته اعدام کردند. یکی از اوباش بنام «رزاق» که کسی در اردبیل خود او و پدر و مادرش را نمی‌شناخت، با کاردی که در چکمه قرمزرنگ خود جا داده بود، آنانرا در حالیکه هنوز نمرده بودند، سر برید و بدینجهت به «باش کسن رزاق» معروف شد.
جنازه این کشته‌ها بهمان شکل شبانه در آنجا و روی برفها ماند ولی بامداد فردا و قبل از طلوع آفتاب بوسیله کسانشان، که با اسب از ثمرین آمده بودند، بدان قریه حمل و
ص: 123
دفن گردید. این عدّه پنجاه مرد جوان بودند که با حالت برآشفته و چوبدستی‌های محکم، بهمراه هفده اسب، از بیراهه بدانجا آمدند. آنگاه با عجله گونیهای پر از کاه را که با خود آورده بودند، دوبدو در پشت اسبها بستند و بر روی هراسب، در وسط دو گونی یک جنازه را جا دادند و در حالیکه همه این کارها چهل دقیقه وقت نگرفت، بسرعت از آنجا دور شدند.
کثرت دستگیرشدگان موجب شکایت مردم گردید. از اینرو کمیسیونی از معاریف شهر تشکیل یافت تا آنها را از حیث جرائم طبقه‌بندی کند.

کمیسیون تصفیه:

اعضای این کمیسیون را آقایان حاج اسد الله فرج اللّهی، سید هاشم مصطفوی، حاج میرزا محمد علی مناف‌زاده، فضلعلی هدی، مشیر التجار، حاج غلام غلامین، حاج ابو الفضل صادقی، حسنعلیخان امیری، و غلامرضا خان امیری تشکیل می‌دادند که جز نفر آخر همگی در این عهد بدرود حیات گفته‌اند.
کمیسیون مزبور جلسات متعددی تشکیل داد و به شکایات واصله رسیدگی نمود امّا در مجموع جنّت‌مکانی را بر گره‌گشائی از کار بیگناهان و مستحقان ترجیح داد و تحت تأثیر جوّ موجود جمعی از متّهمین را از اردبیل به تبعید فرستاد.
از کسانی که بدینسان به تبعید رفتند جوان پاکنهاد و نیک‌سیرتی بنام «سید علی قرشی‌زاده» بود. او پدر پیری داشت که ساعتسازی می‌کرد و بزحمت معاش خانواده‌اش را فراهم می‌ساخت. دوران تحصیل وی بزحمت سپری گشت و پس از اتمام دوره اول دبیرستان، در دانشسرای مقدماتی تبریز پذیرفته شد و با اخذ دیپلم آن مدرسه بخدمت فرهنگ درآمد. چند سال در خلخال آموزگار شد و سرانجام بزحمت باردبیل انتقال یافت. خلق نیک و روح مهربان و پرگذشت او در اندک‌زمانی ویرا محبوب همکاران
ص: 124
خود نمود. پس از برقراری حکومت فرقه قرار شد هرصنفی برای خود کمیته‌ای تشکیل دهد و افرادی را بنام «صدر» و «کاتب» و غیره برگزیند. معلمان اردبیل نیز چنین کردند و برای آنکه مثل بعضی از کمیته‌های صنوف دیگر با مسئولان موذی و نابابی روبرو نشوند باصرار و تأکید، این جوان را بصدارت کمیته خود انتخاب نمودند. پس از سقوط فرقه، کمیسیون او را نیز به گرگان تبعید کرد. او در آنجا بیمار شد و سرانجام پس از مدتی در تهران درگذشت. مادر پیرش در ایام گرفتاریش تحمل سختی نکرد. پدر پیرش نیز در مرگ جوان ناکامش غصّه مرگ شد و این خانوار، اینچنین از بین رفت.
برخی از کسانی که تبعید شدند در تکاپوی زندگی بتلاشهای جدیدی دست زدند و با اشتغال بتحصیل یا مشاغل دیگر میدان وسیعی برای فعالیتهای علمی و اقتصادی خود یافتند. با اینحال گروه دیگری هم، با همه مردم آزاریهائی که در دوران حکومت فرقه داشتند با سفارش و توصیه بر کمیسیون تصفیه از هربازخواستی مصون ماندند.
این کمیسون مدت زیادی دوام نکرد و در نتیجه ناسازگاریهای درونی و بی‌اعتمادیهائی که از بیرون متوجه آن گردید برچیده شد و کارهایش ناتمام ماند.
ص: 125

فصل چهارم بعضی از رویدادهای اردبیل از برچیده شدن حکومت فرقه تا 1357 خورشیدی‌

اشاره

پس از ورود ستونهای نظامی و استقرار امنیت کم‌کم ادارات دولتی از نو آغاز بکار کرد و رؤسای جدیدی برای آنها تعیین گردید و با بررسی سوابق کارمندان، بقول معروف پاکسازیهائی در آنها بعمل آمد. شک نیست که شکل گرفتن کارها و عادی شدن جریان امور بمدت زمانی نیازمند بود زیرا ارتشیان مایل به از دست دادن حاکمیتی، که در همه امور برای آنها فراهم گشته بود، نبودند و از سوی دیگر دگرگونیهائی که در یک سال گذشته در شئون اداری و قضائی بوجود آمده بود برای بازگشت بحالت اولیه به تأنّی و تأمل نیاز داشت. بویژه آنکه پرونده‌ها و اوراق بزبان ترکی تنظیم یافته و دفاتر و سر ورقه‌های رسمی محتاج به تغییر بود.
سرانجام نارسائیها بنحوی برطرف شد و امور اداری و قضائی بر پایه روشهای پیشین مستقر گشت. خفقان و سکوت مرگبار استبداد همچنانکه بود بر شئون فردی و اجتماعی ادامه یافت و بجای «چروونها» اینبار سیطره دستگاههای امنیتی دولت مرکزی بر ساکنان شهر و همه روستاها سایه افکند و فرمان «صُمٌّ بُکْمٌ، عُمْیٌ»* کماکان در حق مردم اجرا گردید. با اینحال در مدت سی و یک سالی که از آن تاریخ تا آغاز انقلاب عمومی مردم ایران طول کشید در اردبیل نیز وقایعی رخ داد که ما در این فصل بطور مجمل بموارد قابل ذکر آنها می‌پردازیم:

مسافرت شاه باردبیل:

از روز 25 شهریورماه 1320 خورشیدی که محمد رضا پهلوی ولیعهد رضا شاه بجای پدر بعنوان شاه ایران بر اریکه سلطنت نشست تا خرداد 1326 برای وی مسافرت بآذربایجان ممکن نگردید. زیرا ارتش سرخ در آنجا استقرار داشت و این کار با شئون پادشاه یک کشور مستقل سازگار نبود و چه‌بسا که اگر او هم می‌خواست روسها بدان راضی نمی‌شدند. بعد
ص: 126
از اردیبهشت 1325 نیز که روسها ایران را تخلیه کردند حکومت فرقه دموکرات بر آذربایجان تسلط داشت و بدین‌سبب موجبات چنین مسافرتی فراهم نبود.
پس از سقوط دموکراتها لازم دیده شد که وی بدان استان سفر کند و از مردم آنجا، که بقول خودش در چند سال گذشته تحت سختترین شرایط زندگی کرده بودند، دلجوئی نموده آنانرا به «عواطف ملوکانه مستظهر دارد».
برای چنین مسافرتی مقدماتی لازم بود از جمله آنکه اطمینان حاصل شود که امنیت او تأمین است و بازماندگان فرقه یا کسان برخی از کشته‌شدگان آنها، قصد سوئی را نسبت بدو اعمال نخواهند نمود. تهیه این مقدمات، مدتی در حدود ششماه طول کشید و در خرداد 1326 «موکب همایونی» در میان تدابیر شدید امنیتی، بقول روزنامه‌ها بآذربایجان «نزول اجلال فرمود» و پس از بازدید از تبریز و خوی و رضائیه باردبیل عزیمت کرد و ساعت 7 بعدازظهر پنجشنبه 15 خرداد وارد این شهر گردید در حالیکه او آخرین بار در پائیز 1315 باتفاق پدرش از این شهر دیدن کرده بود.
مسافرت شاه زمینی صورت گرفت و همان روز پنجشنبه پس از آنکه ناهار را در سراب صرف کرد ساعت 30/ 3 بعدازظهر بسمت اردبیل براه افتاد. در آنزمان سرهنگ نادر باتمانقلیچ فرمانده نیروهای مستقر در اردبیل بود و با تلاش همه‌جانبه موجبات استقبال باشکوهی را برای شاه فراهم کرده بود. در هفت فرسخی شهر اردبیل سواران یورتچی در کنار جاده صف کشیده از شاه پیشواز کردند و بنا بنوشته جراید بیش از 40 رأس گاو و گوسفند در زیر پای شاه قربانی نمودند.
رسم این طایفه از دوران قاجار بر این بود که هروقت شاه یا ولیعهدی از منطقه عشایری آنها عبور می‌کرد باستقبال او می‌آمدند و احترامات خود را بدینطریق «نثار قدوم مبارک» می‌نمودند و ما در مجلد اول، صفحه 176، از استقبال خسرو خان یورتچی از «موکب محمد علی میرزا ولیعهد» سخن گفته و قتل او را بدستور همین ولیعهد و در آن سفر بتفصیل آورده‌ایم.
در قصبه نیر نیز وجوه مردم در مسیر شاه ایستاده ابراز احساسات می‌کردند و در میان آنها مادر میر غلام منصوری نیز دیده می‌شد که ما در صفحه 101 در باب اعدام او بوسیله
ص: 127
عمال فرقه دموکرات در اردبیل مطالبی نوشته‌ایم. سلطنت منصوری پیرزن هفتاد ساله‌ای بود که در عزای فرزندش لباس سیاه بر تن کرده سوگوار مانده بود. او برهم خوردن فرقه دموکرات بویژه آمدن شاه را بدین منطقه تسلّی خاطری برای خود تصور می‌نمود. شاه که از داستان اعدام فرزندش آگاه بود ویرا بحضور پذیرفت و نوازش نمود و سلطنت در این شرفیابی در حضور شاه چارقد سیاه از سر خود برداشته چارقد دیگری برنگ دیگر بر سر کشید و خطاب بشاه گفت که «گرچه قتل فرزند رشیدش پیوسته او را متأثر خواهد ساخت ولی مقدم شاه را بمنزله انتقام خون وی از قاتلانش بحساب می‌آورد و بیمن نجات آذربایجان و سفر شاه لباس عزا از تن درمی‌آورد». شاه با تحسین از این احساسات وی از نیازمندیهایش پرسید ولی آن پیرزن عالی‌طبع خود را بی‌نیاز نشان داده از او چیزی نخواست.
در دو فرسنگی شهر، سرهنگ باتمانقلیچ با یکدسته نظامی تشریفاتی باستقبال آمده بود. شاه از «اتومبیل» پیاده شد و گزارش نظامی او را اصغاء کرد. آنگاه بطرف هئیت علمای خلخال، که برای دیدن شاه باردبیل آمده و بعنوان استقبال از «موکب همایونی» در آنجا حضور یافته بودند، رفت و پس از شنیدن خوش‌آمد آنها، از حال و زندگی آنان پرسشها نمود و از اینکه گردانندگان فرقه هیچگونه ایمان و اعتقادی بخدا و دیانت اسلام نداشتند سخنانی خطاب بآنان بر زبان آورد و سپس بسمت شهر حرکت کرد.
در مدخل شهر 1800 سوار شاهسون از 7 طایفه اطراف شهر، در حالیکه رئیس هر طایفه در اول دسته خود قرار داشت، با پرچمهای مخصوص طایفه ایستاده بودند. شاه در مقابل آنها توقف کرد و خیرمقدمی را که یکی از بیگ‌زادگان خواند، گوش داد. آنگاه عازم شهر شد.
در شهر 24 طاق نصرت از طرف تجّار، اصناف، مالکین، مؤسسات حمل‌ونقل، ایلات و عشایر، محّلات مختلف و کارمندان ادارات زده شده بود و اینها غیر از تعداد دیگر از طاق‌نصرتهائی بود که در طول راه از طرف روستائیان نزدیک جاده برپا گشته بود. روزنامه‌های آنروز نوشتند که در مراسم استقبال احساسات مردم اردبیل بحدّی زیاد بود که شاه دو کیلومتر راه را تا خود شهر پیاده رفت و در آنجا سوار ماشین روبازی شده
ص: 128
ساعت 30/ 7 باستراحتگاه خود رسید.
در شب ورود او از طرف سربازان پادگان اردبیل، نمایشی بنام حمله بآذربایجان ترتیب یافته و طبق برنامه می‌بایست ساعت 8 بعدازظهر در حضور شاه بصحنه درآید. از اینرو وی بعد از کمی استراحت به تالار دبیرستان صفوی، که نزدیک اقامتگاهش بود، رفت و از آن دیدن نمود.
روز جمعه طبقات مختلف مردم بدیدن شاه رفتند. ابتدا آقایان علما، بعد رؤسای ادارات و سپس طبقات دیگر از تجار و اصناف و مالکان و خوانین عشایر اردبیل و خلخال.
شاه ساعت 11 آنروز از بیمارستان اردبیل دیدن کرد و ساعت 30/ 4 بعدازظهر نیز در جایگاهی، که در پیاده‌روی خیابان پهلوی، کنار دبیرستان صفوی برپا ساخته بودند، قرار گرفت و از «رژه» دانش‌آموزان، سواران شاهسون و نیروهای مسلح مستقر در اردبیل دیدن کرد. ساعت 6 بعدازظهر به بیمارستان شیر و خورشید سرخ رفت و ساعت 8 نیز برای تماشای نمایش دیگری که دانش‌آموزان مدارس اردبیل تهیه دیده بودند در دبیرستان صفوی حضور یافت.
برنامه دیدار شاه قبل از ظهر روز شنبه 17 خرداد با بازدید از بقعه شیخ صفی الدین پایان گرفت و او در حالی‌که عشایر و طبقات مختلف و شهروندان اردبیل در خارج دروازه آستارا صف کشیده بودند قبل از ظهر بسمت گیلان حرکت نمود و شادروان حاج مجد الواعظین برای او دعای سفر خواند.

آتش‌سوزی بازار اردبیل:

هنوز سی و هفت روز از مراجعت شاه نگذشته بود که آتش‌سوزی بزرگی در بازار اردبیل اتفاق افتاد و ضمن آن بیش از دویست دکان طعمه حریق گشت و متجاوز از 40 میلیون ریال به صاحبان آنها خسارت وارد شد.
در باب علّت آتش‌سوزی، آنروز شایعاتی در اردبیل بر زبانها جاری بود و چنین گفته می‌شد که این کار عمدی بوده و بوسیله بازماندگان فرقه دموکرات آذربایجان صورت گرفته است. برخی بر این گفتار اضافه می‌کردند که عاملین این کار ماده شیمیائی
ص: 129
مخصوصی بدکانها زده بودند و این ماده بوده است که بمحض رسیدن آتش مشتعل گشته و در آن واحد همه‌جا را بآتش کشیده است. اما در گزارشی که رئیس شهربانیهای آذربایجان تلگرافی از اردبیل برای استاندار مخابره کرده گفته است که «این شایعات صحّت ندارد و سهل‌انگاری‌های سه نفر شاگردان محسن کلاهدوز بنام‌های غلامحسین، میرزاده و رسول موجب آن گشته و بر اثر وجود چراغ نفتی و اطوی آتشی این واقعه رخ داده است. آتش وقتی به داروخانه‌ایکه نزدیک آنجاست رسیده بر اثر الکل و بنزینی که عادتا در داروخانه فروخته می‌شود شدت گرفته است».
واقعه حریق بوسیله تیراندازی هوائی پاسبانان پاس بازار باطلاع مردم رسید زیرا شهر فاقد هرگونه وسیله آژیر و اخبار بود.
در چنین اتفاقاتی معمولا مأموران انتظامی سعی بر آن می‌نمایند که از هجوم مردم جلوگیری کنند تا دست و پای آتش‌نشانان گرفته نشود و میدان عمل وسیعی در اختیار آنان قرار گیرد ولی آنروز شهرداری هیچ وسیله‌ای برای اطفای حریق نداشت جز چند نفر رفتگر پیر و از کارافتاده که آنها را نیز بزحمت از خانه‌های خود بیرون کشیده پس از توسعه آتش برای خاموش کردن آن آورده بودند. ارتش نیز نمی‌توانست کاری انجام دهد زیرا جز بیل و کلنگ، آنهم برای کندن سنگر وسیله دیگری نداشت. این بود که با تیراندازی هوائی از مردم استمداد شد و در کمتر زمانی جمع زیادی از صاحبان مغازه‌ها و کسان آنها در محوطه بازار گرد آمدند. امّا اینان نیز نتوانستند کاری انجام دهند.
نگارنده هم از جمله کسانی بودم که بصدای تیرها از خانه بدرآمده در میان گروهی از مردم که با عجله از محلات پائین بطرف بازار می‌رفتند بتماشای این صحنه تأثرآور کشانیده شدم و از اینکه اینهمه آدم بخاطر نداشتن هیچگونه وسیله‌ای برای خاموش کردن آتش، تسلیم واقعه گشته آنهمه ثروت و کالا را از دست می‌دهند تأسف می‌خوردم.
راسته بازار بصورت دالانی درآمده بود که بر اثر حرارت آتش، هوا را از دهانه آن، آنجا که بالاتر از مسجد جامع به خیابان پهلوی باز بود، بداخل می‌کشید و آنرا تف کرده بصورت باد گرم همراه با شعله‌های آتش بسرعت بسمت دیگر می‌راند. درهای مغازه‌ها عموما از
ص: 130
تخته بود و مثل چوب کبریت آماده سوختن. با اندک شعله‌ای که می‌رسید آتش می‌گرفت و آنگاه حریق بداخل دکانها سرایت می‌نمود و هرچه در آنها بود طعمه خود می‌ساخت.
همه می‌خواستند وسیله‌ای پیدا کنند و از سرایت آتش بنقاط دیگر جلوگیری نمایند اما هیچ وسیله‌ای نبود و حتی آب جویهای خیابان، که سهمیه شهرداری بود و می‌بایست برای آبیاری درختان خیابانها در آنها جاری باشد، بنا بمشهور بوسیله بعضی از مسئولان آن اداره در خارج از شهر فروخته شده بود و برای نمونه بقدر کف یکدست هم در جوی‌های مذکور آب دیده نمی‌شد.
سرانجام تنی چند از شهروندان با بیل و کلنگ به پشت‌بام بازار رفتند و در محلی مقابل درب دوم سرای وکیل، روبروی بازار خراطان، که هنوز آتش بدانجا نرسیده بود، چند گنبد را با سقف بعضی از دکانها خراب کردند در نتیجه باد گرم و سوزان جهت خود را عوض کرد و بجای آنکه مستقیم در بازار پیش برود تنوره‌وار از آنجا رو ببالا کشیده شد و از سرایت آتش بدکانهای بعدی جلوگیری گردید.
در این آتش‌سوزی نه تنها چوب و تخته و اجناس قابل احتراق سوخت بلکه از شدت حرارت ملاطهای بین آجرها نیز فروریخت و بدینسان سقفها و دیوارها نیز خراب گردید.
این حادثه برای برخی از افراد آشوب‌طلب، که ما در صفحات پیش از آنها بنام اوباش یاد کرده‌ایم، فرصتی پیش آورد. آنان بعنوان کمک برای تخلیه اجناس مغازه‌هائی که آتش هنوز بآنها سرایت نکرده بود از دستبرد بدانها باز نایستادند و در ایجاد خسارت بصاحبان آنها جانشین آتش گشتند و با استفاده از تاریکی شب قسمتی از آنها را تاراج نمودند.
آتش‌سوزی حدود ساعت 10 بعدازظهر روز سه‌شنبه 23 تیرماه 1326 خورشیدی برابر 26 شعبان 1366 قمری اتفاق افتاد و در شهروندان اردبیل نگرانی و درماندگی عظیمی بوجود آورد. نیمه‌های شب برخی از معاریف شهر با نایب الصدر بتلگرافخانه رفته با علی منصور استاندار آذربایجان، که او نیز همراه فرمانده لشگر در تلگرافخانه تبریز حضور داشت، ضمن تلگرام حضوری عظمت فاجعه را شرح دادند. استاندار در جواب،
ص: 131
آنها و بوسیله آنها مردم را بصبر و شکیبائی دعوت کرد و بعواطف دولت نوید داد و بلافاصله جمعیّت شیر و خورشید سرخ آذربایجان را بتشکیل جلسه فوری دعوت نمود تا در اینباره بیندیشند و بآسیب‌دیدگان کمکی برسانند. هیئت مزبور اعلامیه‌ای خطاب بجمعیتهای شیر و خورشید شهرهای آذربایجان فرستاد و کمک فوری به خواهران و برادران اردبیلی را توصیه نمود و برای تمرکز این کمکها حسابی نیز بشماره 46941 نزد بانکملّی افتتاح کرد.
خبر حریق شبانه وسیله استاندار بتهران مخابره شد و از طرف شاه دویست هزار ریال برای کمکهای فوری اهدا گردید و مقرر شد که بانو شمس پهلوی خواهر بزرگ وی و رئیس کل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران شخصا باردبیل آمده از نزدیک حادثه را بررسی و چاره‌سازی کند. قوام السلطنه نخست‌وزیر نیز ضمن دستور تلگرافی از همه استانداران و فرمانداران کشور خواست که مردم را برای کمک بآسیب‌دیدگان تشویق و با تشکیل هیئتی بنام انجمن «ستمدیدگان اردبیل» اعاناتی جمع‌آوری نمایند.
مسافرت شمس روز شنبه 27 تیر برابر آخر شعبان صورت گرفت و او ساعت 7 بعداز ظهر از طریق آستارا وارد اردبیل گردید و با آنکه غروب بود و هوا رو بتاریکی می‌رفت، او هنگام عبور از خیابان در مقابل بازار از «ماشین» پیاده شد و از بعضی از مغازه‌های ویران دیدن نمود و با مشاهده وضع تأثربار خطاب باستاندار گفت «اگر خودم نمی‌آمدم و با چشم این صحنه را نمی‌دیدم باور نمی‌کردم که فاجعه‌ای بدین عظمت رخ داده است».
منصور استاندار آذربایجان که برای استقبال از خواهر شاه باردبیل آمده بود از اینکه مبادا با تاریک شدن هوا اتفاقی علیه شاهدخت رخ دهد نگران گردید و از او خواست که برای استراحت بمحلّی که در فرمانداری آماده شده بود، برود.
فردای آنروز کمیسیونی با شرکت استاندار و آقایان دکتر امیر اعلم، دکتر حکیم الدوله، دکتر نفیسی اعضای مرکزی جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران، که با شمس پهلوی باردبیل آمده بودند، و فرماندار، شهردار، رئیس شهربانی و اعضای جمعیت شیر و خورشید سرخ اردبیل تشکیل گردید و قرار شد که مقدّم بر هرچیز، از محل
ص: 132
اعانات رسیده بازسازی بازار آغاز گردد و نیز صورت اسامی زیان‌دیده‌ها و میزان خسارت آنها تهیه و بکمیسیون ارائه شود و هیئتی نیز بنام «انجمن خیریه اردبیل» برای کمک بزیان‌دیدگان تشکیل یافت و از 29 تیرماه آغاز بکار کرد.
برای ما میسّر نگردید که از مجموع اعانات رقمی بدست آوریم و از وجوهی که به یکایک خسارت‌دیدگان پرداخت شده است، اطلاع یابیم ولی اینرا می‌دانیم که برخی از بازاریان عالی‌طبع حاضر بقبول اعانه نشدند و با مناعت طبع خویش زیانهای رسیده را شخصا تحمّل کردند. برعکس کسان دیگری نیز پیدا شدند که میزان خسارات خود را دوچندان بیشتر گفتند.
در یکی از دکانهای مجاور درب مسجد جامع در بازار، نیکمردی بنام علی روائی صرافی می‌کرد و در جامعه اردبیل معیار کامل یک انسان شرافتمند بحساب می‌آمد.
مغازه او نیز با تمام آنچه در آن بود طعمه حریق گردید. هیئت خیریه، مثل دیگران درصدد جبران خسارات وی برآمد ولی او از قبول هرگونه کمکی خودداری کرد. خواست او فقط این شد که دویست و چند تومانی را، که پیرزنی نزد او امانت گذاشته و در این واقعه از بین رفته است، بدان زن بپردازند و هیئت نیز چنین کرد.
خرابی بازار می‌توانست فرصت خوبی برای شهرداری باشد تا با یک نقشه صحیح آنرا نوسازی کند ولی شهرداری اسم بی‌مسمّائی بود و هیچگونه برنامه‌ای برای شهر نداشت. کم‌کم مغازه‌داران بنوسازی دکانهای خود، با همان شکل اولیه پرداختند و بتدریج کسب‌وکار خود را شروع نمودند. با اینحال پریشانی مردم که بیش بود بیشتر گردید. زیرا آنان تازه از آثار و تبعات حکومت یکساله دموکراتها درآمده و زمستان سختی را نیز پشت سر گذاشته بودند و نیاز مبرم و فوری بکسب‌وکار و رونق اقتصادی داشتند که دچار چنین بلائی آنهم در آستانه حلول ماه رمضان، گردیدند که علی القاعده ماه رکود خریدوفروش و هرگونه فعالیت اقتصادی در بازار اردبیل بود. این درماندگی تا بدانجا رسید که برخی از خسارت‌دیده‌ها حتی امکان تهیه مایحتاج روزانه خانواده خود را نیز از دست دادند.
ص: 133

سفر وزراء باردبیل:

سالهای 1324 و 1325 و 1326 با این گرفتاریها گذشت. امید آن بود که سالهای بعد دوران فراخ و آسایش باشد ولی در سالهای 1327 و 1328 بارندگی در آذربایجان کمتر شد و رکود کشاورزی و ازدیاد بیکاری بر دامنه فقر اقتصادی مردم افزود. در دشت مغان، که مرکز غلّه آذربایجان است، در این دو سال بارندگی نشد و ساکنان آنها با از دست دادن دامها و بیحاصل شدن کشتهایشان بروز سیاهی نشسته بکلی از هستی ساقط گشتند. لاجرم با وضع فلاکت‌باری راه اردبیل پیش گرفته بشهر آمدند و چون زمستان سرد رسیده بود مردم از آنها در مساجد نگهداری نمودند.
این وضع دولت را از جانب آذربایجان سخت نگران نمود. اما این نگرانی نه برای مردم بود بلکه تصوّر اینکه مبادا فقر آنان حادثه جدیدی مثل فرقه دموکرات در منطقه بوجود آورد و سبب توسعه افکار «کمونیستی» گردد، اولیای دولت را مضطرب ساخت و بفکر چاره انداخت.
در اینباب در تهران جلساتی تشکیل یافت و نظریات کارشناسان مورد بررسی قرار گرفت و چون نتیجه مطلوبی نداد شاه دستور داد که وزرای مؤثر کابینه شخصا بدان منطقه بروند و از نزدیک مشکلات را دریافته حضورا چاره‌سازی کنند. این بود که تنی چند از آنان براه افتادند و طبق برنامه از تبریز و دیگر شهرها دیدار کردند و یکی دو روز نیز در اردبیل گذرانیدند.
آنها تک‌تک باردبیل می‌آمدند و پس از استراحت، که علی العموم یک یا دو شب می‌شد، جلسه‌ای در فرمانداری تشکیل می‌دادند و با تعداد معیّنی از سردمداران محلّی، که غالبا آلت دست و بلی‌بلی‌گویان فرمانداران بودند، و در چنین جلساتی بعنوان معتمدان اهل شهر دعوت می‌شدند تبادل‌نظر می‌کردند. آنگاه سوار گشته مراجعت می‌نمودند.
ص: 134
ساکنان اردبیل و بلادیدگان دشت مغان از این آمدوشدها نتیجه مطلوبی بدست نیاوردند و جز استقلال فرهنگ اردبیل که وزیر فرهنگ وقت در خود اردبیل آنرا تصویب نمود از این مسافرتها طرفی نبستند.

اردبیل در وقایع ملّی شدن صنعت نفت:

خوانندگان آگاه می‌دانند که در سال 1280 خورشیدی، برابر 1319 قمری و 1901 میلادی که مظفر الدینشاه قاجار در ایران سلطنت می‌کرد، امتیاز استخراج نفت در خوزستان و جنوب غربی ایران، در مقابل بیست هزار لیره انگلیسی و 16% عواید سالانه برای مدت شصت سال، بیکنفر استرالیائی تبعه انگلستان، بنام «ویلیام ناکس دارسی» داده شد. چند سال بعد او امتیاز خود را بیک کشیش انگلیسی، که در بعضی از مآخذ فارسی از او با صفت جاسوسی یاد کرده‌اند، واگذاشت و سرانجام دولت انگلستان با وسایل مقتضی آنرا از دست کشیش مذکور درآورده شرکتی بنام «بریتیش پترولیوم» برای بهره‌برداری از آن ترتیب داد.
هنگام سلطنت رضا شاه پهلوی، دولت انگلستان بفکر تمدید مدت قرارداد افتاد و با نفوذیکه آن دولت در آن شاه و قدرتیکه آن شاه در ایران داشت برای نیل بدین منظور اقدام کرد. شاه در 6 آذرماه 1311 قرارداد دارسی را پاره کرده در آتش بخاری انداخت و داستان لغو قرارداد را مظهری از اراده ملّت و دولت ایران در اعمال سیاست مستقل خارجی و قطع ید ظالمانه دولت استعماری بریتانیای کبیر اعلام کرد. سه شبانروز در ولایات آذین‌بندی کردند و اقدام شاه را در استیفای حقوق ملّت مظلوم با برپائی جشن و
ص: 135
«اجتماع عظیم مردم اردبیل در وقایع ملی شدن صنعت نفت»
ص: 136
سرور ستودند. غافل از آنکه این نمایش تصنّعی برای در خواب کردن بیشتر مردم بود و جشن و شادمانی در واقع عزا و ماتمی از حیث اسارت مجدّد ملّت ایران برای سالیان ممتد دیگری، در پی داشت. زیرا بفاصله کوتاهی قرارداد جدیدی، که آنروز ملّت از آن بی‌خبر ماند، با شرکت مزبور منعقد گردید و مدت بهره‌برداری برای شصت سال دیگر تمدید شد.
وطن‌دوستان ایرانی از این تاراج ثروت ملی سخت آزرده‌خاطر شدند ولی از ترس بی‌رحمی‌های شهربانی ایران چاره‌ای جز سکوت ندانستند. بعد از شهریور 1320 که برای چند صباحی امکان بیان مطالب فراهم گشت مجالی برای اظهار نارضائی‌ها پیش آمد و جسته‌گریخته مطالبی در باب ملی شدن صنعت نفت بر زبانها جاری و هرآینه در جراید نیز منتشر گردید و سرانجام بحث آن به مجلس شورایملی کشیده شد و در اینباب از طرف برخی از نمایندگان از دولت استیضاح بعمل آمد.
سپهبد حاج علی رزم‌آرا، نخست‌وزیر وقت با این نظر مخالفت نمود و روز 16 اسفندماه 1329 خورشیدی در مسجد شاه تهران «ترور» شد. طرفداران استیفای حقوق ملّت، سخن از ملّی شدن صنعت نفت بمیان آوردند و برهبری مرحوم دکتر محمد مصدق ایستادگی کردند. شاه با خواست آنان مخالفت نشان داد و این خود موجب ازدیاد طرفداران آنها گردید. «میتینگ» ها و اجتماعات وسیعی برپا گشت و از مظالم انگلستان و چپاول منابع نفت بدست عمال شرکت، مطالب زیادی گفته شد و سرانجام دکتر مصدق به نخست‌وزیری رسید و نفت را ملّی اعلام نمود.
اردبیلیان علی القاعده در این موارد مردم محافظه‌کاری می‌باشند و از بس در طول تاریخ از عمال دولت مرکزی ظلم دیده و از حملات و اشغالگریهای دول خارجی ستم کشیده و کرات و مرات با هجوم عشایر هستی خود را از دست داده‌اند همواره خود را از چنین مسائلی به دور می‌دارند و مخصوصا از دوز و کلک انگلیسی‌ها، که در اصطلاح جهانی سیاست خوانده می‌شود، نگرانی خاصی در دل خود احساس می‌کنند.
بدینجهت در مسائلی که بوی سیاست (!) از آنها استشمام شود کمتر ورود می‌نمایند.
ص: 137
در قضایای ملّی شدن نفت نیز وضع مردم چنین بود و وقتی آدمی با یک بازاری یا بازرگان و یا کارمند تحصیلکرده اداری از این مقولات سخن می‌گفت بلافاصله در جواب چنین می‌شنید که «این دم شیر است ببازی مگیر». انگلیسی‌ها خطرناکند و بزودی دست از نفت ایران برنمی‌دارند.
با اینحال در بین جوانان و برخی از روستائیان، که در زمان حکومت فرقه دموکرات آذربایجان، از مبلغین آنها مطالبی در باب مظالم انگلیسی‌ها شنیده بودند، جسته گریخته طرفدارانی برای ملی شدن نفت بچشم می‌خورد و نور امیدی، اگرچه بسیار ضعیف، در دل آدمی سوسو می‌کرد.
در این ایام، که سال 1329 خورشیدی بود، شخصی بنام حسن فرزانه بفرمانداری اردبیل منصوب گشت. او که ذاتا مرد سلیم النفسی بود با دربار سلطنت بوسایلی ارتباط داشت و بدینجهت با مقایسه با فرمانداران دیگر حیطه اختیارش وسیعتر و ترس از دست دادن مقامش کمتر بود و چون هرگونه «میتینگ» و اجتماع منوط باجازه او بود، وی با توجه بآنچه در مرکز می‌گذشت با تشکیل اجتماعی در صحن دبیرستان صفوی، که نگارنده تقاضاکننده آن بود، موافقت نمود.
در این اجتماع، که قریب یکهزار نفر در آن حضور داشتند، از آقای اسماعیل والی‌زاده، رئیس فرهنگ اردبیل، که سالها معاون فرهنگ خوزستان و آگاه از ماجرای نفت و تضییع حقوق ملّی بود، دعوت بسخنرانی شد و او کلیاتی در این زمینه بیان داشت و رشته سخن را به ناطق بعدی سپرد. خود فرماندار نیز در این اجتماع شرکت داشت و در پایان سخنرانی پشت میز خطابه رفت و از نظم موجود و رعایت کامل نزاکت بین المللی در سخنان سخنگویان تشکّر نمود.
خبر تشکیل این اجتماع، بویژه شرکت و سپاسگزاری فرماندار، موجب تشجیع
ص: 138
مردم گشت و تعداد شرکت‌کنندگان اجتماعات بعدی را آنچنان بالا برد که محلّ تجمع بفضای بسیار وسیع جای نارین‌قلعه سابق و جلوی پستخانه کشیده شد و سخنرانان جوان و پرحرارت دیگری بر سخنگویان قبلی افزوده گشت. امّا اختلاف‌نظری که در تهران بین شاه و نخست‌وزیر در اینمورد پیدا شد تنی چند از ماجراجویان را در اردبیل نیز وادار بتحریکات و تهدیدات نمود. یکی دو تن از آنان، که خود را «شاه‌پرست» می‌خواندند با سلاحهای کمری در سخنرانیها حضور می‌یافتند و رئیس آنها با دو هفت‌تیر که بر کمر می‌بست در نزدیکیهای جایگاه سخنرانی می‌ایستاد و گاه‌وبیگاه چشم‌غرّه‌ای نیز بر سخنرانان می‌رفت.
مردم اردبیل که جرأت یافته بودند از سیاست ملّی، که دکتر مصدق مظهر آن بود، طرفداری کنند در مقام مقایسه بین او و شاه از وی حمایت می‌نمودند. در روز 12 مرداد 1332 که برای انحلال یا بقای مجلس شورایملی، دوره هفدهم، در سراسر ایران به آراء عمومی مراجعه شد، اینان بمقیاس وسیعی شرکت کردند و جز تعداد انگشت‌شمار، برای بقای آن رأی ندادند و چه دیدنی بود احساسات آنها در آنروز.
روز 25 مرداد نیز، که شاه از ایران ببغداد رفته بود، اجتماعی از طرف چپگرایان در تازه‌میدان ترتیب یافت و در اینباب که او ملّت را در حال جنگ با دولت جهانخوار انگلستان بی‌سرپرست گذاشته و رفته است مطالبی عنوان گردید. این آخرین
ص: 139
«جمعی از شهروندان در کنار صندوقی که برای موافقین با باقی ماندن دوره 17 مجلس شورایملی در «رفراندوم» گذاشته شده بود دیده می‌شوند»
گردهم‌آئی سیاسی مردم اردبیل در آندوره بود زیرا سه روز بعد واقعه 28 مرداد اتفاق افتاد و برای 25 سال امکان هرگونه بحث و فحص در مسائل مذکور در سراسر ایران و منجمله اردبیل از مردم گرفته شد.
آنچه در باب اجتماعات و میتینگهای مذکور می‌توان گفت اینست که نفس این گردآمدنها و سخنانی که در آنها گفته می‌شد در ازدیاد بینش سیاسی و اجتماعی مردم اثرات زیادی گذاشت و در ارواح خمود اهالی غیرمتحرک منطقه، حرکت و تکانی بوجود آورد. صد حیف که آنهائی که بعد از آن وقایع امکان سخن گفتن داشتند، جز تنی چند، از جمله عالم بزرگوار مرحوم حاج سید یونس یونسی قدمی دراینباره برنداشتند و بلکه چنانکه در گذشته‌ها عمل کرده بودند در بخواب کردن مردم نابخردانه همت گماشتند.

اردبیل و کودتای 28 مرداد 1332:

شاه در اواسط مرداد 1332 در اجرای نقشه‌های خویش، برای برانداختن دولت دکتر مصدق، بعنوان استراحت به نوشهر مازندران رفت و در آنجا حکمی بعنوان سرلشگر فضل الله زاهدی صادر کرده او را نخست‌وزیر ایران نمود. این حکم چند روز بعد از صدور و شبانه
ص: 140
بوسیله سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی به دکتر مصدق ابلاغ گشت و چون بنظر مصدق این ابلاغ فاقد تشریفات قانونی بود و حکایت از توطئه‌ای علیه او می‌کرد از اینرو از پذیرفتن آن خودداری نمود و بدستور وی سرهنگ نصیری دستگیر و زندانی گردید. شاه چون چنین دید با یک هواپیمای اختصاصی از نوشهر به بغداد پرواز کرد و دو روز بعد به روم رفت.
این پرواز، که روزنامه‌های آنروز آنرا فرار خائنانه خواندند، روز 25 مرداد 1332 رخ داد و سبب تظاهرات طرفداران دکتر مصدق در تمام شهرهای ایران گردید. اینان از اینکه طومار سلطنت برچیده شده و امکان حکومت جمهوری در کشور فراهم گشته است پایکوبی و شادمانی می‌کردند و شاه را از اینکه در اینموقعیت حساس، که ملّت عموما در مقابل دولت جهانخوار انگلستان قد علم کرده، تنها و بی‌سرپرست گذاشته است سرزنش نموده خائن می‌خواندند. شک نیست که پاره‌ای نیز از عاقبت امر نگران بودند و استعمار را بدین سادگی از سر این ملّت و کشور دست‌بردار نمی‌پنداشتند و گویا پندار اینان درست از آب درآمد و استعمار جدید، یعنی دولت آمریکا نقشه‌ای را که برای جانشین کردن خود بجای انگلیس، جهت مکیدن شیره حیات این ملّت کشیده بود، بمرحله اجرا درآورد.
عامل اجرای این نقشه سرلشگر فضل الله زاهدی بود که حکم نخست‌وزیری را در جیب داشت و با راهنمائیها و مساعدتهائیکه آمریکائیها می‌نمودند مقدمات کار را فراهم می‌ساخت. او با پولی که آمریکا در اختیارش گذاشته بود برخی از بازیگران هزارچهره را اعم از روحانی و سیاسی، با خود دمساز کرد و این کار در زمانی صورت گرفت که کسانی مانند مرحوم سید ابو القاسم کاشانی مجتهد و سیاستمدار بزرگ آنروز، دکتر مظفر بقائی کرمانی، حائری یزدی، حسین مکّی، سید شمس الدین قنات‌آبادی و برخی دیگر از یاران دیروز مصدق جدا گشته بمخالفت با وی برخاسته بودند. کسانی که بعضی از آنها مثل آقای شمس قنات‌آبادی بعدها از دستگاه سلطنت و حوزه تشریفاتی
ص: 141
ملکه مادر شاه سر درآوردند.
زاهدی با بدست آوردن چند تانک و با استفاده از کامیونهای زباله‌جمع‌کنی شهرداری تهران، بگفته آزادیخواهان، گروهی از کسانی را، که ما در واقعه 21 آذر 25 اردبیل از آنها یاد کرده‌ایم و نیز عدّه‌ای از زنان روسپی شهر نوی تهران را، سوار بر آنها کرده، با شعارهای زنده‌باد شاه و مرگ بر مصدق ... بیکبار در خیابانها بحرکت درآورد و بدینوسیله با هو و جنجال آمدن شاه و سقوط مصدق را در شهر شایع کرد.
دکتر مصدق که به پشتیبانی ملّت اطمینان داشت، حادثه را کم‌اهمیت پنداشت و از مقابله با آن خودداری نمود و با این تسامح خود عامل بارور شدن کودتا گردید. با اینحال بعد از وی کسانی درباره او نیز مطالبی گفتند و او را بهمکاری با آمریکا برای جلوگیری از رشد حزب توده و نفوذ روسها متّهم کردند.
کودتاچیان با همین وضع ببعضی از نقاط حساس، از جمله مرکز فرستنده رادیو هجوم آورده آنرا بی‌هیچ مقاومتی تصرف کردند و با پیامها و شعارهائی که از رادیو پخش نمودند بیکبار وضع را در همه کشور، منجمله اردبیل دگرگون ساختند.
آنروز مصادف با روز شهادت «حضرت مسلم بن عقیل ع» در کوفه بود و در بعضی از میدانهای اردبیل مراسم عزاداری و شبیه‌خوانی، در ساعات بعدازظهر برپا گشته بود.
ساعت 4 بعدازظهر بود که گفته‌های رادیو تهران در اردبیل پیچید و ناخودآگاه دعوتی از اوباش، برای ریختن به خیابانها و ایجاد بلوا شد. لطفی که خدا در آنروزها با مردم این شهر کرد فرار جمعی از شاه‌دوستان بود که همواره برای بدست آوردن چنین فرصتهائی می‌گشتند. اینان که در صدر آنها سرهنگ معصومی نام رئیس شهربانی، آقای رسول صمیمی سردسته شاه‌پرستان و برخی از اعیان و ذوات الصدرها بودند، بعد از فرار شاه از ایران، از اردبیل بروستاها یا تهران و تبریز گریختند و اگر آنروز در اردبیل می‌بودند بلاتردید وضع 21 آذر 1325 را بار دیگر در مقیاس وسیعتری در این شهر بوجود می‌آوردند و نفوس بیشتری را بخاک و خون می‌کشیدند. با اینحال جمع زیادی که دیروز با خون خود نوشته بودند «یا مرگ یا مصدق» در خیابان براه افتادند و با شعار «زنده باد شاهنشاه»، «مرگ بر
ص: 142
مصدق» بحرکت درآمدند.
عنایت دیگری نیز خداوند در آنروز با مردم این شهر نمود و آن فرماندهی افسر شریف و انسان نجیبی بنام «سرتیپ منوچهر رکنی» بر پادگان این ولایت بود. او که از سلاله قاجار و مرد تحصیلکرده‌ای بود از نجابت ذاتی قابل تمجیدی بهره داشت و راضی به رنجه و آزار کسی نبود. وی در این واقعه بجای خوشخدمتی و خودنمائیهای ناصواب، که علی القاعده خاص اغلب دارندگان چنین مقامات است، اقدام بتأمین رفاه مردم نمود و بلافاصله با اعلام حکومت نظامی از تعدی و تجاوز اوباش جلوگیری کرد.
فرماندار نظامی بموجب ماده 5 قانون مخصوص خود، تنی چند از کسانی را که ممکن بود مورد اذیت و آزار از طرف شاهدوستان قرار گیرند، احضار کرده بازداشت نمود و با این عمل آنها را از شر آشوبگران نجات داد و بر در خانه برخی از آنان، برای جلوگیری از هجوم و تعدّی مخالفان، سربازانی را بپاسداری گماشت.
دو روز بعد هنگامیکه شاه‌پرستان فراری که بین روزهای 25 و 28 مرداد هریک بگوشه‌ای گریخته بودند با قصد انتقام بشهر بازگشتند آنها را دربند قانون و در زندان حکومت‌نظامی دیدند و بدینجهت بر آنها دستی نیافتند.
حکومت‌نظامی یکهفته ادامه یافت و پس از آنکه کارها اندکی روبراه گشت روز پنجشنبه پنجم شهریورماه برچیده شد. دستگیرشدگان با پرونده‌های مربوطه بدادگستری تحویل گشتند و با توجه باینکه از لحاظ قوانین مملکتی جرمی نداشتند آزاد گردیدند. با اینحال باز ماجراجویان دست از کارهای خود برنداشتند و بوسیله رئیس شهربانی، که از کهنه «آژان» های چاله‌میدان تهران بود و همدستی برخی از افسران و بازیگران ناجوانمرد محلّی و پشتیبانی وکیل اردبیل در مجلس شورایملی، شروع به پرونده‌سازی علیه دیگران نمودند و گرفتاریهائی برای بعضی از میهن‌دوستان و آزادیخواهان فراهم ساختند.
اینان از این مزاحمتها، که منجر به سرگردانی و جلای وطن جمعی از آنها گردید، خود نیز طرفی نبستند و علاوه بر ندامت سنگین وجدان، باقی عمر را نیز با مذلت روحی و سرافکندگی اجتماعی بسر کردند و خود سرمشقی برای دیگران گشتند. از آن ببعد
ص: 143
اردبیل نیز، مثل نقاط دیگر ایران، در ظلمت شدید اختناق و استبداد فرورفت و با تسلّطی که دستگاههای امنیتی، بویژه ساواک، بر همه شئون و ارکان اجتماعی در این خطه یافت کسی را یارای اظهار نظری در امور و یا حرکتی در طریق آزادی باقی نماند و این کار ربع قرن ادامه یافت.

سفرهای شاه در 25 سال آخر سلطنتش باردبیل:

بعد از مرداد 1332 شاه سه بار دیگر باردبیل سفر نمود یکی در مردادماه 1333، دیگری در مهرماه 1341 و سوّمی در شهریور 1355 خورشیدی.
سفر اوّل یکسال پس از کودتای 28 مرداد 1332 صورت گرفت.
در این سفر شاه حوالی غروب روز شنبه دوم مرداد 1333 از راه تبریز وارد اردبیل شد. مردم اردبیل و خوانین ایلات مسیر شاه، از نیر تا نمین بالغ بر 20 طاق نصرت زده با هلهله و شادی از ورود وی استقبال نمودند. اولین دسته مستقبلین روحانیان، تجار، روزنامه‌نگاران، مالکان و معتمدین شهر بودند که در کنار طاق نصرتی که در مقابل پل الماس زده شده بود ایستاده بودند. شاه در آنجا پیاده شد و پس از اظهار امتنان از خیرمقدمهائی که گفته شد بسمت شهر حرکت نمود. از محل پل شام اسبی تا شهر نیز سربازان، دانش‌آموزان و طبقات مختلف صف کشیده اظهار شوروشوق می‌نمودند.
شاه در عمارت فرمانداری اقامت نمود و 18 نفر از ملتزمین رکاب نیز در آنجا ماندند ولی بقیه همراهان را در مسافرخانه‌ها و عمارت شهرداری جا دادند و گروهی را نیز دو نفر سه نفر در خانه‌های آقایان حاج جواد مجتهدزاده، حسنعلی خان امیری، هاشمخان وکیلی، رضا کتابچی، اسحق وهابزاده، نقی خان وکیلی و دکتر علوی پذیرائی کردند.
شاه در این سفر از بیمارستان‌های شیر و خورشید سرخ و بو علی و سربازخانه دیدن کرد. طبقات مردم را بحضور پذیرفت. برنامه عملیات ورزشکاران را در محوطه دبیرستان صفوی تماشا نمود و شب دوم نیز در شب‌نشینی یکساعته اداره فرهنگ در دبیرستان صفوی شرکت کرد و ساعت 9 صبح روز دوشنبه 4 مرداد پس از بازدید از بقعه شیخ
ص: 144
صفی الدین از طریق آستارا عازم گیلان شد.
سفر دوم او بعد از واقعه معروف «انقلاب سفید» بود که در روزنامه‌ها و رسانه‌های خبری، از قول خود وی همواره از آن بنام «انقلاب شاه و مردم» یاد می‌شد. سفر شاه زمینی و از راه تبریز و سراب اتفاق افتاد. او روز جمعه 13 مهرماه ساعت 30/ 4 بعدازظهر از سراب حرکت کرد و ساعت 6 وارد اردبیل گردید. مراسم استقبال از قریه شام اسبی آغاز شد و شاه برای اصغا خیرمقدم علما و روحانیان پیاده گردید. آنگاه از جلوی صفوف قضات، بازرگانان، پیشه‌وران، اصناف، فرهنگیان، معتمدان شهر، انجمن شهرداری گذشت و در جلوی صف انجمن، از وضع شهر سوآلاتی نمود.
آنچه در این استقبال قابل توجه بود شرکت دل‌شکسته مالکان بود. اینان که طبقه خاص و ممتازی در جامعه بودند و در چنین مراسمی در صدر صفها قرار داشتند این بار به طرز بی‌رونق و غضب‌کرده شده‌ای ایستاده بودند زیرا از اقدامات شاه در مورد تقسیم املاک زراعتی بین زارعان، دلخوش نبودند و شاه نیز با پیش کشیدن مظالم ارباب و رعیتی نمی‌توانست نسبت به آنها «دارای لطف و مرحمت سابق» باشد.
شاه از آنجا تا شهر را در «اتومبیل» روبازی نشست و به احساسات استقبال کنندگان، که در مسیر او بطرز چشمگیری اجتماع کرده بودند، جواب داد و با تکان دادن دست و گاهی با برخاستن از جای خود بآنان «ابراز تفقد» نمود. مردم‌خواهان آن بودند که شاه برای آنان سخنرانی کند ولی رئیس تشریفات دربار اعلام داشت که این کار فردا صورت خواهد گرفت.
شاه ساعتی در استراحتگاهش توقف نمود. آنگاه برای دیدن چند برنامه هنری به دبیرستان پهلوی رفت. مردم در خیابانهای مسیر او ایستاده بودند و تا پایان برنامه‌ها همچنان با شعارهای گوناگون «ابراز احساسات» می‌کردند و وقتی شاه بقصد مراجعت باستراحتگاهش دبیرستان را ترک نمود از شدت احساسات مردم تحت‌تأثیر قرار گرفت و پای پیاده این راه را طی کرد.
او روز شنبه 14 مهرماه به قریه نیار، در سه کیلومتری شمال شرقی شهر، رفت و با
ص: 145
تشریفات خاصی اسناد مالکیت 455 روستائی را بآنان اعطا کرد. آنگاه در اجتماع بزرگی از شهروندان، که روزنامه اطلاعات، دهسال بعد یعنی در 30 دیماه 1351 در یکی از صفحات داخلی تعداد آنها را پنجاه هزار نفر نوشته است، شرکت نمود و با تأثر از شدت احساسات آنها، با لحن هیجان‌انگیزی گفت: «مردم شریف و قهرمان اردبیل! کیست که در برابر اینهمه احساسات وطن‌پرستی شما تحت‌تأثیر قرار نگیرد.». و در این گفته حق با او بود زیرا بگفته شاهدان عینی اردبیلیان آنقدر احساسات نشان دادند که مأموران انتظامی از «کنترل» آنها عاجز ماندند و آنها «اتومبیل» شاه را در میان گرفته قصد داشتند آنرا با دست خود بلند نمایند. و شاید بدینجهت بود که او گفت «اینک قلب من و شما بیک آهنگ می‌زند» و بعد مثل همه صاحبان قدرت که وعده‌هائی بمردم می‌دهند اشاره بوضع شهر نموده اضافه کرد که «می‌بینم شهر شما خیلی پیشرفت کرده» ولی بلافاصله متوجه غیرواقعی بودن این گفتار شد و برای تصحیح گفته خود افزود «اما این اندازه کافی نیست و این شهر باید صد برابر این پیشرفت کند».
توجه بکلمه صد در گفتار شاه نشانگر این واقعیت بود که تا آن تاریخ و حتی تا این زمان که ما این مجموعه را گرد می‌آوریم از طرف دولتها قدم مؤثری در پیشرفت اساسی این منطقه برداشته نشده و از میلیاردها میلیارد ریال وجوهی که بعنوان برنامه‌های پنجساله در کشور ما خرج گردیده کوچکترین قسمتی در این ولایت بمصرف نرسیده است و گوئی دولتها اردبیل را جزو ایران نمی‌دانستند.
برای نمونه از قول یکی از مهندسان باشخصیت شهر ما که در وزارت راه صاحب مقام فنی و اداری بود، می‌آوریم که گفت در یکی از برنامه‌های پنجساله اعتباری بمبلغ ششصد میلیون ریال برای احداث جاده کمربندی دور سبلان منظور گشته بود ولی وقتی جهت اجرای طرحی در منطقه دیگری در جنوب شرق ایران پولی لازم شد احداث جاده
ص: 146
مذکور را، که از تصویب نیز گذشته بود، حذف کرده اعتبار آنرا بدان منطقه انتقال دادند.
همچنین از آخرین وکیل اردبیل در مجلس شورایملی دوران سلطنت شنیده‌ایم که هنگام طرح برنامه ششم عمرانی در حضور نخست‌وزیر وقت ایران، وقتی نوبت به طرح ایجاد شهرک جهانگردان در «سرعین» رسید، آقای امیر عباس هویدا نخست‌وزیر بشدت با آن مخالفت کرد و مبلغی را که برای اجرای آن منظور گشته بود حذف نمود.
باری مسئله بیکاری عده زیادی از جوانان و مردان اردبیل نیز «بعرض شاه» رسیده بود و این بود که او در آن سخنرانی اشاره بدین مطلب نمود و گفت «برنامه‌هائی در پیش است که اغلب آنها بدست خود شما انجام خواهد گرفت».
شاه در آنروز لوله‌کشی آب آشامیدنی شهر را که در مراحل اولیه خود بود افتتاح کرد و مسئول اجرای این طرح وعده داد که از فردای آنروز برنامه انشعاب به خانه‌ها را آغاز خواهد کرد.
آقای حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی که طراح برنامه اصلاحات ارضی و تقسیم املاک زراعی بین دهقانان بود، دراینباره گزارشی از وضع کشاورزی منطقه ایراد نمود و ضمن اشاره بمنابع تأمین آب زراعتی، از دریاچه «نوئور» سخن بمیان آورده گفت که اگر با تأمین و صرف یک میلیون تومان اعتبار، دیواره این دریاچه را 2 یا 3 متر بالا ببریم می‌توان پنجهزار هکتار اراضی زراعی را در اطراف آن آبیاری کرد. مطلبی که هرگز جامه عمل بخود نپوشید و چنانکه در مبحث کشاورزی آورده‌ایم این دریاچه هنوز هم بهمان وضع سابق باقی می‌باشد.
آخرین سفر شاه باردبیل روز دوم شهریور 1355 و باتفاق همسرش بانو «فرح دیبا» صورت گرفت و در مجموع حدود 6 ساعت طول کشید. او مقارن ظهر همانروز با «هلیکوپتر» وارد اردبیل شد و حوالی ساعت 30/ 5 بعدازظهر با همان وسیله به تبریز بازگشت.
در این فاصله او از «انستیتو» ی تهیّه بذر چغندرقند دیدن کرد و در آنجا گزارش وزیر
ص: 147
کشاورزی را در باب ظرفیت کارخانه تهیه بذر، که روزانه 50 تن بود، استماع نمود و از اینکه در اردبیل سالانه 15 هزار تن بذر «مونوژن» تولید و صادر می‌شود اظهار رضایت کرد.
در باب سدّ و تأمین آب مورد نیاز کشاورزی نیز تقاضائی از وی شد و شاه دراینباره بوزیر کشاورزی دستور بررسی داد. او از بیمارستان شیر و خورشید سرخ اردبیل دیدن کرد و ناهار را در آنجا صرف نمود و از اعضای انجمن شهر که بدیدنش آمده بودند از وضع شهر و از اینکه آیا طرحی برای ایجاد تفرجگاهی در دریاچه «شورابیل» برای مردم دارند سوآلاتی کرد و آنان چنانکه رسم است جواب مثبت دادند. شاه از جمعیت شهر پرسید و وقتی تعداد 150 هزار را در مورد شهروندان اردبیل شنید تعجب کرده گفت دهسال پیش سکنه اردبیل 90 هزار نفر بود و مهاجرت از روستاها تعداد آنها را اینچنین بالا برده است.
شاه از وضع کار و کارگران سوآل کرد و در جواب شنید که در این شهر 9 هزار نفر کارگر وجود دارد و همه مشغول بکار می‌باشند. دبیر حزب رستاخیز در اردبیل نیز در جواب سوآل شاه از فعال بودن 310 کانون حزبی در این منطقه سخن گفت و او را از حیث گسترش حوزه‌های حزبی ممنون ساخت.
او بعدازظهر آنروز از بقعه شیخ صفی الدین دیدن کرد و در آنجا برای پیدا کردن محلّ دفن شهدای چالدران اظهار علاقه نمود و در قسمت آخر برنامه، بیمارستان خصوصی صفوی را، که یکی از پزشکان اردبیلی با استفاده از اعتبارات دولتی بوجود آورده بود، افتتاح کرد و از آنجا عازم مراجعت گردید.
در تمام این مراسم شهروندان اردبیل در مسیر شاه و فرح اجتماع کرده بشدت ابراز احساسات می‌نمودند و آن فرمایش حضرت امیر مؤمنان علی بن ابیطالب ع را تحقق می‌بخشیدند که فرمود اکثریت مردم هرجامعه «همج الرعاع» هستند یعنی مثل پشه می‌مانند که حرکت آنها تابع جریان باد است. آنروز باد بسوی شاه می‌وزید و سکنه اردبیل را، مثل همه‌جای ایران بسوی او سوق می‌داد. دو سال بعد که جهت باد عوض شده بود مسیر آنها نیز دگرگون گشته بود و کسانی که دیروز می‌خواستند «اتومبیل» شاه را با دست بردارند امروز مجسمه سیمانی او را نیز قطعه‌قطعه کرده این کار را ارج بیشتری
ص: 148
می‌نهادند.
سخن ما در آن نیست که چرا آنروز آنچنان و بفاصله بسیار کوتاهی اینچنین می‌کردند بلکه هشدار به دولتمردان است که اگر در تربیت افراد جامعه نکوشند و آنها را بواقعیات امور آگاه نسازند مبادا صاحبان اغراضی پدید آیند و با تحریک احساسات آنها، بجای آنکه پشه‌ها را در نسیم فرحبخشی بحرکت در آورند هرآینه مسیر آنها را در باد سموم و سوزانی قرار دهند و بدینگونه اساس جامعه و ملیّت و نهادهای آنرا متزلزل گردانند و خدا نکند که چنین روزی پیش آید.
رعایت ترتیب تاریخی مطالب ما را بانقلاب بزرگ سال 1357 در ایران می‌رساند انقلابی که به حکومت سلطنتی دو هزار و پانصد ساله در ایران پایان داد و در جریان خود در اردبیل نیز وقایعی را پیش آورد. این وقایع موضوع گفتار دیگری است که بخواست خدا در جلد چهارم کتاب می‌آوریم و برای این کار از خدای بزرگ بقای عمر و عنایت و توفیق می‌خواهیم و اینک در گفتارهای دیگر بذکر دیگر مسائل «اردبیل در گذرگاه تاریخ» می‌پردازیم.
ص: 149